آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 19 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

روزهای پسرانه

گوشه ی دلتنگی

تازگی ها، پسرک شیرینمان، همچین کمتر اعصابمان را سمباده کاری می کند. مگر وقتی که بنده خدا حرفی برای گفتن داشته باشد و ما (بیشتر رامین عزیز) نفهمیم. (من سِمَت مترجم نازنین پسر رو دارم) گل پسربرای خودش عالمی دارد. انگار تکرار برای او (و البته همه بچه ها) معنی ندارد. یک کتاب را روزی 20 بار ورق می زند و هر بار آن را به زبان خودش می خواند و از من می خواهد اسم اشیاء مورد علاقه او که داخل کتاب هستند را بیان کنم و از این تکرار ملال آور خم به ابرو نمی آورد و هر بار انگار علاقه اش بیشتر می شود. تمام نقاشی هایمان، شده تکرار همان اشیاء مورد علاقه اشو البته برج میلاد. روزی 3بار نوک مدادمان را می تراشیم و طرح می زنیم. از نظر ما تمامی طرحها یک جور و ت...
23 آذر 1391

من و آریا

پیرو بیشتر سرد شدن ناگهانی هوا و باریدن برف در ارتفاعات در این دو روز اخیر، پسرکم شال و کلاه کرده به ارتفاعات اعصابم رفته و سرسره بازی می کند همچین نازززززززز. نمی دونم تو این دو روزه چه اتفاقی افتاده که پسرک وِل کنم نیست و بهانه می گیره اونم از نوع بنی اسراییلیشش. دیگه منم با تموم ترفندا و دلقک بازیام واسه آروم کردن و سرگرم کردنش، کم آوردم. در راستای تبدیل شدن ماشین لباسشویی بنده به کمد آریا جون، و اینکه پسرک علاقه خاصی به این غول بیابانی داره و وقت و بی وقت از من می خواد که اونو روشن کنم و کلا از اینکه وروجک هرگونه لباسی از جوراب بگیر تا کاپشن و ... را به محض دیدن داخل کمدش (ماشین لباسشویی بنده) می ذاره و به اصطلاح خودش با حرکات دس...
22 آذر 1391

آذر 91- آریا و سمنان و بی خوابی

پدر بنده از سالیان سال پیش، شب عاشورا (یعنی 9ام محرم) نذری پزون دارند. بدین صورت که تمامی اقوام برای میل کردن شام راهی منزل آنها می شوند و ما هم بنا به این رسم دیرین هر سال خودمان را می رسانیم. امسال هم عصر پنج شنبه (7محرم) راهی سمنان شدیم. ناهار ظهر پنج شنبه را میهمان اقوام رامین عزیز که پارسال پدرشان مرحوم شده بودند، بودیم که البته طبق روال ایام گذشته بنده ناهار سرد را میل کردم و تقریبا آخرین نفری بودم که تالار را ترک کردم به یمن وجود گل پسرمان، که بنده ترجیح می دهم ابتدا او را سیر کرده به دست آقای پدر بسپارم سپس خودم... پس از طی مسافتی طولانی تا منزل و سرگرم کردن آریا مبنی بر اینکه او را از خواب ظهرگاهی برحذر دارم به خانه رسیدیم. آر...
4 آذر 1391

آبان 91- تولد ه، عید شما مبارک

امسال اولین روز آبان رو سمنان بودیم البته از چند روز قبل. روز یک آبان به اتفاق جمعی از دوستان همکلاسی دانشگاه، میهمان یکی دیگر از دوستانمان (سمیرا) بودیم. مجددا واقعه سال قبل تکرار شد. همه بچه ها با نی نی های گوگولیشان که یکسال بزرگتر شده بودند، آنجا بودند به اضافه 2 تا نی نی جدید که پارسال تو دلی بودند. روز خوبی بود. کلا من هر وقت سمنان هستم حالم خیلی خوبه. مخصوصا که تنهایی تو تهران با دیدن دوستام از یادم میره و کلی انرژی می گیرم. اتفاق بد این روزها، بیماری ویروسی آریا جون بود که حسابی حالم رو گرفت. بنده خدا دچار اسهال ویروسی شده بود که 8 روز طول کشید تا خوب بشه. روز تولد من هم با عید غدیر مصادف شد و من کلی ذوق کردم چون عید غ...
14 آبان 1391

آبان 91- قدمی دیگر بسوی پیشرفت

این روزا حال گل پسر بهتر شده. اشتهاش اومده سرجاش. من هم تو یه حرکت غافلگیرانه، شیر قبل از خواب شبش رو قطع کردم و طفلک با صبوری تمام باهاش کنار اومد. هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم اونو بدون شیر بخوابونم . این موفقیت بزرگ رو اول به خودم، بعد به آریا تبریک میگم. شب می گیرمش رو پام و می خوابونمش... علاقه خاصی هم به برج میلاد پیدا کرده، کلا به وسایل و اماکن ویژه ای علاقه داره مثلا پمپ بنزین، آب نما (فواره)، جرثقیل، تاور کرین، میکسر (ماشین آلات ساختمانی)، چراغ راهنما. در کنار همه ی این علایق جاروبرقی و ماشین لباسشویی کما فی السابق حائز مقام اول هستند. هر ساختمون بلندی هم از نظرش بانکه. موقعیت مکانی تمامی پمپ بنزین های نزدیک خونه رو میدونه و ...
10 آبان 1391

قلمرو آریا

پیرو راه افتادن آریا اونم چهار دست و پا که این موجودات دوست داشتنی را به اهدافشان نزدیکتر می کند من باب کنجکاوی ناشناخته شان. بنده راه های ورود (2تا ورودی داریم) به آشپزخانه را بستم که بدینوسیله بنده و رامین عزیز دائم در حال پریدن از مانع می باشیم. همچنین جلوی میز تلویزیون را با بالش مستور کرده ام چرا که پسرک علاقه خاصی به کابل و پریز والبته دستگاه DVD پیدا کرده. همچنین میزهای شیشه ای را به گوشه ای از خونه منتقل کرده ام و جلوی بوفه و آینه شمعدان را هم با صندلی دیوار کشیده ام. خلاصه تموم خونه شده مقر فرمانروایی پسری. و البته باعث ترس من هم شده. قسمت عمده ای از خانه مان مزین به سرامیک می باشد که دائما نگران سر خوردن آریا می باشم. البته ش...
20 مهر 1391

مهر91- پاییز را با آریا دوست تر میدارم

پاییز که از راه میرسه یه حال دیگه ای دارم. یه حس غریب و دوست داشتنی. انگار زندگی رو با تموم سلولهام حس می کنم. یه جورایی پاییز حالمو خوب می کنه. راحتتر نفس می کشم. آرومتر میشم. یاد خاطرات بچگی و مدرسه می افتم. دوست دارم همش برم جلو پنجره و نفس بکشم. پاییز را بستای و طیف طولانی رنگهای زرد را و بادهای در هم کوبنده را .... سرما خوردگی آریا بهتر شده و روز به روز مستقلتر میشه و کمتر به پر و پای من می پیچه. حرفامو به دقت گوش میده وقتی ازش می خوام بذاره به کارام برسم بعد به اون خیلی منطقی کنار میاد و میره سراغ کار خودش. این روزا دیگه کمتر با کالسکه میریم بیرون. دیگه شبا اونم با رامین عزیز میریم پارک. واکسن 18 ماهگی رو زدیم. خدا رو ...
4 مهر 1391

شهریور 91 – خدا رو شکرررررررررررر

خبر خوش این روزا، پسر خاله دار شدن آریا جونه. خاله مریم یه نی نی تو راه داره که حوالی روز تولد دو سالگی آریا جون به دنیا می آد. (کلا ما دوست داریم عید نوروز ِ مامانم رو زیباتر کنیم. البته مامانم هم بچه اولش رو 12 ام فروردین به دنیا آورده!) خدا رو شکر آریا جون با قطع شیر وعده قبل از ناهار و عصرش حسابی کنار اومده. دیگه حتی یادی هم ازش نمیکنه. مامانی، خاله مائده، خاله الناز (زن دایی آریا) و پری ناز عزیز چند روزی مهمونمون بودند و حسابی به ما خوش گذشت مخصوصا به آریا که با وجود پری ناز حسابی بازی می کرد و کیف میکرد. من هم که کاملا خوب هستم و یه دونه از داروها رو باید 2-3 ماه دیگه قطع کنم.(یکیشو بعد از 3هفته مصرف باید قطع می کردم که قطع کردم) این ر...
20 شهريور 1391

شهریور 91- من و این همه خوشبختی محاله!

بعد از برگشتنمون به تهران، صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم پسرک موقع راه رفتن لنگ میزنه و یه پاشو خوب نمیذاره زمین... فکر کردم شیشه تو پاش باشه واسه همین تا عصر که رامین عزیز برگرده خونه، چندین بار کف پاشو شستم و میلی متر به میلی مترش رو نگاه کردم که چیزی نباشه که نبود. بالاخره با خاله پزشکم تماس گرفتم و شرح حال دادم، خاله جان هم گفتن اگه بدتر نشده چیزمهمی نیست، اما خودت تغییرات و حالاتش رو تحت نظر بگیر. یکی از احتمالات عفونت مفصله که آریا جون هیچ کدوم از علائمش (تب، مفصل داغ) رو نداره. با خاله مریم که از دور دستی بر علم پزشکی (به علت همکاری با پزشکان محترم) دارند تماس گرفتم که گفت باید چک بشه. عصر بعد از آمدن رامین عزیز، با دلی ...
4 شهريور 1391