روزمرگی و خستگی مرداد
این روزها آریا روز به روز تواناتر میشه و من از توانم کم میشه. هم جسمم و هم روحم. پاهامو دستام به طرز عجیبی درد می کنن. ماهیچه های ساق پام کش میان. خیلی درد دارم. روحم که داغونه. هیچ وقت اینطوری نبودم. بمب انرژی و روحیه بودم. با کوچکترین اشاره اشکم درمیاد. رامین عزیز که قربونش برم کلا همیشه در همه زمینه ها نقش تماشاچی رو به بهترین شکل ممکن انجام می داده و حالا در نقش همسر و پدر تماشاچی حائز رتبه های خوبی شده تقریبا یک تنه دارم سه نفر رو ساپورت می کنم، کارهای آریا که حتی یک نیروی کارآمد هم به تنهایی نمیتونه به همش برسه، کارهای خونه که هیچ وقت تموم نمیشه، رامین عزیز چندین بار پیشنهاد گرفتن یک پرستار (صرفا برای کمک به من) رو داده اما من زی...