فکر میکنم از 15 ماهگی و یا شاید هم 18 ماهگی پسرک بود که فهمیدم برای خوراندن (!) غذا به او باید به دستاویزی متصل شوم که بتوانم سر جایش میخکوبش کنم تا غذایش را میل کند. لاجرم، به تعریف داستان آن هم از نوع رئال و واقعیاش متوسل شدم. بدین ترتیب که برای پسرک اتفاقات روز یا روزهای قبل که به آنها علاقمند بود را با آب و تابی فراوان، تعریف میکردم. پسرک مشغول خوردن میشد و بدون کوچکترین درگیری (!) همهی غذایش را میخورد. این ماجرا (تعریف داستان) تقریبا ً تا به امروز به قوت خود باقی مانده. مگر در مواقعی که خود پسرک همزمان...