آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

روزهای پسرانه

آبان 91- قدمی دیگر بسوی پیشرفت

این روزا حال گل پسر بهتر شده. اشتهاش اومده سرجاش. من هم تو یه حرکت غافلگیرانه، شیر قبل از خواب شبش رو قطع کردم و طفلک با صبوری تمام باهاش کنار اومد. هیچ وقت فکر نمی کردم بتونم اونو بدون شیر بخوابونم . این موفقیت بزرگ رو اول به خودم، بعد به آریا تبریک میگم. شب می گیرمش رو پام و می خوابونمش... علاقه خاصی هم به برج میلاد پیدا کرده، کلا به وسایل و اماکن ویژه ای علاقه داره مثلا پمپ بنزین، آب نما (فواره)، جرثقیل، تاور کرین، میکسر (ماشین آلات ساختمانی)، چراغ راهنما. در کنار همه ی این علایق جاروبرقی و ماشین لباسشویی کما فی السابق حائز مقام اول هستند. هر ساختمون بلندی هم از نظرش بانکه. موقعیت مکانی تمامی پمپ بنزین های نزدیک خونه رو میدونه و ...
10 آبان 1391

قلمرو آریا

پیرو راه افتادن آریا اونم چهار دست و پا که این موجودات دوست داشتنی را به اهدافشان نزدیکتر می کند من باب کنجکاوی ناشناخته شان. بنده راه های ورود (2تا ورودی داریم) به آشپزخانه را بستم که بدینوسیله بنده و رامین عزیز دائم در حال پریدن از مانع می باشیم. همچنین جلوی میز تلویزیون را با بالش مستور کرده ام چرا که پسرک علاقه خاصی به کابل و پریز والبته دستگاه DVD پیدا کرده. همچنین میزهای شیشه ای را به گوشه ای از خونه منتقل کرده ام و جلوی بوفه و آینه شمعدان را هم با صندلی دیوار کشیده ام. خلاصه تموم خونه شده مقر فرمانروایی پسری. و البته باعث ترس من هم شده. قسمت عمده ای از خانه مان مزین به سرامیک می باشد که دائما نگران سر خوردن آریا می باشم. البته ش...
20 مهر 1391

مهر91- پاییز را با آریا دوست تر میدارم

پاییز که از راه میرسه یه حال دیگه ای دارم. یه حس غریب و دوست داشتنی. انگار زندگی رو با تموم سلولهام حس می کنم. یه جورایی پاییز حالمو خوب می کنه. راحتتر نفس می کشم. آرومتر میشم. یاد خاطرات بچگی و مدرسه می افتم. دوست دارم همش برم جلو پنجره و نفس بکشم. پاییز را بستای و طیف طولانی رنگهای زرد را و بادهای در هم کوبنده را .... سرما خوردگی آریا بهتر شده و روز به روز مستقلتر میشه و کمتر به پر و پای من می پیچه. حرفامو به دقت گوش میده وقتی ازش می خوام بذاره به کارام برسم بعد به اون خیلی منطقی کنار میاد و میره سراغ کار خودش. این روزا دیگه کمتر با کالسکه میریم بیرون. دیگه شبا اونم با رامین عزیز میریم پارک. واکسن 18 ماهگی رو زدیم. خدا رو ...
4 مهر 1391

شهریور 91 – خدا رو شکرررررررررررر

خبر خوش این روزا، پسر خاله دار شدن آریا جونه. خاله مریم یه نی نی تو راه داره که حوالی روز تولد دو سالگی آریا جون به دنیا می آد. (کلا ما دوست داریم عید نوروز ِ مامانم رو زیباتر کنیم. البته مامانم هم بچه اولش رو 12 ام فروردین به دنیا آورده!) خدا رو شکر آریا جون با قطع شیر وعده قبل از ناهار و عصرش حسابی کنار اومده. دیگه حتی یادی هم ازش نمیکنه. مامانی، خاله مائده، خاله الناز (زن دایی آریا) و پری ناز عزیز چند روزی مهمونمون بودند و حسابی به ما خوش گذشت مخصوصا به آریا که با وجود پری ناز حسابی بازی می کرد و کیف میکرد. من هم که کاملا خوب هستم و یه دونه از داروها رو باید 2-3 ماه دیگه قطع کنم.(یکیشو بعد از 3هفته مصرف باید قطع می کردم که قطع کردم) این ر...
20 شهريور 1391

مرداد91- بهتریممممممم

این روزا که ماه رمضونه و هوا هم گرم، بیرون رفتن خیلی سخت شده. البته من روزه نمی گیرم اما بیرون از خونه، خوردن برام سخته. مخصوصا آب که پیاده روی تو گرما واقعا بی تابم می کنه. آریا جون یاد گرفته خودش از پله های سرسره میره بالا اما من تا اون بالا همراهیش می کنم. طفلی خیلی خوشحاله که مستقل شده. راه رفتن تو چمن رو هم خیلی دوست داره. تو پارک دنبال گربه ها می کنه. من هم خیلی خیلی حالم خوب شدهههههههههههههه  و به لطف خدا روزهام دارن قشنگتر میشن
4 مرداد 1391

اردی بهشت91- پیاده روی با آریا

در پی دل چسب تر شدن هوا تو این روزا، من و آریا جون هم بعد از بیدار شدن از خواب بعد از ظهر و خوردن عصرونه با کیف پر از میوه و آجیل و کشمش و ... راهی پیاده روی و پارک جلوی خونه (البته آریا تو کالسکه) میشیم. اول میریم تو پارک یه کم میشینیم، آریا رو میذارم رو سرسره چندباری سُر می خوره بعد یه کمی راه میره. زیاد نمی تونم بزارم راه بره چون سطح پارک کمی شیب داره و او هم هنوز نمی تونه خودشو کنترل کنه. بعد دوباره می ذارمش تو کالسکه و میریم بیرون پارک راه می ریم. چرا تو پارک راه نمی ریم؟ چون کلا اونجا بوستان محلیه و جاش کمه. می ریم خیابونای اطراف دور می زنیم بعدش هم می ریم خونه. یه روزهایی هم که حالشو داشته باشم می ریم تا خیابون بهار. مغازه ها رو نگ...
10 ارديبهشت 1391

فروردین 91- جشن تولدهای درون شهری و برون شهری

  از روز دوم فروردین همگی راهی سمنان شدیم. تا روز دهم فروردین که رامین عزیز به تنهایی به تهران برگشت تا به اتفاق پدر و مادر عزیزش تو جشن عروسی دختر عموش تو اصفهان شرکت کنه. من و آریا هم به علت طولانی بودن مسافت و اینکه آریا به شدت تو ماشین خسته میشه از همراهی رامین عزیز امتناع ورزیدیم! (البته من) روز 11ام فروردین هم بنده به قنادی رفتم و واسه تولد پسرک کیک سفارش دادم. آخه اون شب ما جایی میهمان بودیم و حدود 25 نفر می شدیم. منم به ناچار از میزبان تعداد میهمانها رو استعلام کردم و ... تولد آریا جون به قشنگی و سادگی هر چه تمام تر با وجود فامیل های وابسته انجام شد و خاطره ی قشنگی رو واسمون رقم زد البته تو این مراسم جای رامین عزیز ب...
20 فروردين 1391

فروردین 91- من صدفی هستم که مرواریدم تویی

  سلام ای عزیزتر از جانم، بزرگ مرد کوچک خانه مان، یکسالی ت مبارک خدا را شکر می کنم برای وجود پاک و نازنینت در زندگی مان یک سال را با تمام خوشی ها و دشواریها با هم سپری کردیم. چه روزها وشبها که در آغوشم آرام گرفتی و به خواب رفتی. با تمام وجودم، پرستاری ات کردم تا جان گرفتی و مرد یک ساله شدی! تمام لحظات با تو بودنم را ارج می نهم و به خود می بالم که غنچه ی کوچکی چون تو در خانه مان می شکفد. در این یک سال گذشته، روزها و شبهای با تو بودنم بهترین لحظات عمرم بود. با گریه هایت در دل گریستم و با خندیدنت خندیدم و شاد شدم. بالندگی ات را دیدم و خداوند را ستودم. آن روزها که نوزاد بودی و آرام آرام شیره ی جانم را می مکیدی، خان...
11 فروردين 1391

اسفند90- رژه رفتن های آریا

تو آخرین روزهای اتراق دو هفته ایمون تو سمنان (12اسفند)، رامین عزیز اومد دنبالمون  و رفتیم تهران تا موقع رسیدن مامان و بابام، تو فرودگاه باشه و اونا رو بیاره خونه مون. مامان و بابا غبار سفر معنویشون رو به خونه ی ما آوردن و تا عصر استراحت کردند و دوباره همگی با رامین عزیز راهی سمنان شدیم. مهمونی مامان و بابا به خوبی برگزار شد. اما آریا از دیدن اون همه آدم دچار بهت و ترس شده بود و تمام وقت بغلم بود و حتی بغل رامین عزیز هم نرفت. ما هم زود سوغاتی هامون رو گرفتیم! و دو روز بعد راهی تهران شدیم و تا آخر اسفند موندیم سر خونه و زندگیمون. عشق پرسه زدن تو خونه هوش از سر این پسر برده. صبح که از خواب بیدار میشه 2 تا چیز می گیره دستش و هی راه...
18 اسفند 1390