آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

روزهای پسرانه

شهریور 91- من و این همه خوشبختی محاله!

بعد از برگشتنمون به تهران، صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم پسرک موقع راه رفتن لنگ میزنه و یه پاشو خوب نمیذاره زمین... فکر کردم شیشه تو پاش باشه واسه همین تا عصر که رامین عزیز برگرده خونه، چندین بار کف پاشو شستم و میلی متر به میلی مترش رو نگاه کردم که چیزی نباشه که نبود. بالاخره با خاله پزشکم تماس گرفتم و شرح حال دادم، خاله جان هم گفتن اگه بدتر نشده چیزمهمی نیست، اما خودت تغییرات و حالاتش رو تحت نظر بگیر. یکی از احتمالات عفونت مفصله که آریا جون هیچ کدوم از علائمش (تب، مفصل داغ) رو نداره. با خاله مریم که از دور دستی بر علم پزشکی (به علت همکاری با پزشکان محترم) دارند تماس گرفتم که گفت باید چک بشه. عصر بعد از آمدن رامین عزیز، با دلی ...
4 شهريور 1391

روزمرگی و خستگی مرداد

این روزها آریا روز به روز تواناتر میشه و من از توانم کم میشه. هم جسمم و هم روحم. پاهامو دستام به طرز عجیبی درد می کنن. ماهیچه های ساق پام کش میان. خیلی درد دارم. روحم که داغونه. هیچ وقت اینطوری نبودم. بمب انرژی و روحیه بودم. با کوچکترین اشاره اشکم درمیاد. رامین عزیز که قربونش برم کلا همیشه در همه زمینه ها نقش تماشاچی رو به بهترین شکل ممکن انجام می داده و حالا در نقش همسر و پدر تماشاچی حائز رتبه های خوبی شده تقریبا یک تنه دارم سه نفر رو ساپورت می کنم، کارهای آریا که حتی یک نیروی کارآمد هم به تنهایی نمیتونه به همش برسه، کارهای خونه که هیچ وقت تموم نمیشه، رامین عزیز چندین بار پیشنهاد گرفتن یک پرستار (صرفا برای کمک به من) رو داده اما من زی...
10 مرداد 1391

تیر91

از اونجایی که دیگه خودم هم از این حالم خسته شدم موضوع رو با پزشک خانوادگیمون (خاله جان) در میون گذاشتم و ایشون دو نوع دارو رو تجویز کردند که شکر خدا حسابی حال اومدم و آروم شدم.   از اونجایی که عصرها آریا جون رو می بردم بیرون، خود به خود شیر وعده ی عصر گل پسر به ورطه فراموشی سپرده شد. بعد از 3 هفته با سرگرم کردنش تو خونه و بازی کردن شیر وعده ی قبل ناهار (بعد از صبحانه) رو هم قطع کردم که بدین سبب بسیار خوشحال هستم که دو حرکت باحال انجام دادم. کماکان شیر اوقات خواب به قوت خودشون باقی هستند و ناگفته نماند که کلا آریا تو خواب تلافی وعده های از دست رفته را می کنه که از این بابت زیاد ناراحت نیستم آخه طفلک دلخوشیش همین وعده های باقی مو...
14 تير 1391

خرداد91- دوباره داغونم اساسی

از روز سوم خرداد، مجددا سیر رویش دندونهای پسری شروع شد. در عرض چند روز 6 تا دندونش در اومدن. این روزها حسابی داغونم. انگار روحم مال خودم نیست. با کوچکترین حرف یا اشاره اشکم درمیاد. چندین بار سر ِ رامین عزیز و آریا داد زدم که بعدش حسابی پشیمون شدم وازشون عذرخواهی کردم. رامین عزیز که فکر نکنم خدا به دلرحمی اون کسی رو خلق کرده باشه اصلا به روم نمیاره و کلی دلداریم میده که منم باز تو این مواقع اشکم درمیاد. دلم واسه دوتاشون می سوزه. حسابی خرابمممم! عصرا میریم پارک، بعد پیش رامین، از اونجا هم رامین می بردمون پارک هنر. گاهی وقتا هم پارک اندیشه یا پارک شریعتی. آریا هم تاب و سرسره سوار میشه. خدا رو شکر. دیگه رو تاب پارک هم میشینه، آخه قبل...
9 خرداد 1391

اتفاقات شهریور90

آریا به غلتیدن افتاده و هر روز خمیری تر میشه! قربونش برم شده گوشت خالص. اما هنوز نق زدن و کار کردن های شکمش ادامه داره و با این وزن زیادش کلا برای من دست و پایی نمونده. در سفری که به سمنان داشتم، از آنجایی که خاله مریم در فیزیوتراپی مشغول کار هستند بنده را مجبور کرده به مرکز درمانیشان بروم تا دکترشان بنده را ویزیت کنند تا معلوم شود بالاخره این دست و پای از کار افتاده مان درمان پذیرند یا نه. آقای دکتر ویزیت کرده سفارش کردند که آن توپ گوشتی را کمتر بغل کن و روی زمین به هیچ عنوان ننشین و فیزیوتراپی 10 جلسه برای دست و پا. که چون اقامتمان 5 روزه بود به همان قناعت کردم که شکر خدا بهتر شده ام. اتفاق ناراحت کننده این روزها، فوت مادربزرگ رامین ...
23 شهريور 1390

زندگی جریان داره

تیر 90 به آرامی می گذره گاهی سمنان و گاهی تهران. آریا جون کم کم داره جون می گیره و واسه خودش مرد میشه، میخنده، به صداها واکنش نشون میده، شبا سر ساعت 9.5 می خوابه و خدا رو شکر شبها خوب می خوابه و زیاد بیدار نمیشه، فقط 2-3 بار. و من هم طبق معمول روزهای بعد از تولد آریا، یه روح سنگین و داغون رو دارم با خودم حمل می کنم. مطمئنم افسردگی بعد از زایمانه اونم از نوع فانتزی...
17 تير 1390

ناآرامی ها تمامی ندارند

این روزها پسرک خیلی سخت می خوابه، تمام وقت رو پامه ، از کار و زندگی افتادم. مطمئنم از دل درده. اما من حواسم هست که چیزی نخورم که اذیت بشه. به سفارش دایی و زن دایی پسرک که دخترکشان 16 ماه از پسرک‌مانبزرگتر است، نوشیدن شیر گاو را قطع کرده ام اما اثر زیادی مشهود نیست. به قطره ها و داروها هم جوابی نمی دهد. واکسن دو ماهگی رو هم زدیم. روز 11 خرداد، وزن 6750 گرم و قد  63 سانتی متر
12 خرداد 1390