میهمان ِ عزیز ِ این هفته ی ما
پیرو میزبان بودن ما تو این چند هفتهی اخیر، پسرک حسابی از تنهایی دراومده...
و اما؛ بعد از مدتها، پریناز (دختردایی آریاجون) و مامان، بابای مهربونش اومدن و چند روزی هست که مهمون ما شدن
با وجود پریناز حسابی به آریاجون خوش میگذره...
انصافا همراه شدن با دختر بچهها اونم تو سن پریناز بسیار سخته و البته طاقتفرسا، شاید هم برای من سخت باشه...
نمیدونم قهرکردن و لوسبازی رو از کجا یاد میگیرن، انگار یه جفت از کوروموزمهای دخترا همین ادا، اصولا باشه.
اما من اینجوری نبودم، به جان خودم...
الان مامانش هم واسه خرید رفته بیرون و این دو تا وروجک با هم مشغول بازی هستن.
از سؤال پرسیدنهای بیربط و باربط پریناز و البته بیشتر جیغهای رنگ وارنگش، نصف مـُخ من پودر شده ، احتمالا تا برگشتن مامانش چیزی از مخم باقی نمیمونه...
+ از جمله تأثیرات حضور پریناز و صدازدنهای گاه و بیگاه من؛ اینه که، پسرک هم منو عمه سمیه صدا میزنه ...
+ و نیز ربودهاند خواب را از چشمان همگی ما. بیدارماندن تا دیروقت و بیدارشدن صبح زود