پسرک شیرین من
موقعیت: من در حال سلام دادن نماز
پسرک رو به من: مامان؛ نمازت تموم شد.
من: بله عزیزم، تموم شد.
پسرک: عافیت باشه
من:
بازم من:
***
موقعیت: پسرک در حال عطسه کردن
پسرک رو به خودش: سلام بر حسین
من:
***
موقعیت: با پسرک در حال قایم موشک (!) هستیم و هر بار اون میره قایم میشه.
کجا؟ زیر صندلی که همهی بدنش پیداست و یا پشت پردهی پنجره که فقط نصف بدنش مخفی میشه من باید خودمو به ندیدن بزنم...
تازه وقتی هم صداش میزنم آریـاجون کجا قایم شدی که مثلا ً هیجان بازی رو ببرم بالا. تمام و کمال مختصات مخفیگاهش رو اعلام میکنه
بعد از اینکه چند بار قایم شده و من هم بعد از کلی گشتن پیداش کردم، رو به من میگه:
مامان، حالا تو برو گمشو (!) من بیام پیدات کنم
من:
***
موقعیت: رفتیم بیرون از شهر واسه پیک نیک و جایی نشستیم که همهی اطرافمون تپههای بلند هست.
پسرک سر گذاشته به کوه (!) و داره میره.
من: آریـاجون، داری کجا میری؟
پسرک: میخوام برم بالای کوه، از اونجا برم تو آسمون، ابرها رو بگیرم
من:
***
موقعیت: پسرک ، طلب پاستیل کرده. بعد از کلی گشتن تونستم فقط پاستیلهای شکری رو پیدا کنم. پاستیلها رو ریختم تو یه ظرف و دادم دستش
پسرک رو به من: من از این پاستیل کنجدیها دوست ندارم
من:
***
موقعیت: بعد از هر بار رد شدن از جلوی نونوایی بربری
پسرک رو به پدرش: من، نون لواشکی و نون سندکی دوست ندارم. لطفا ً برای من نون بربری بخرید
ما:
+ مورد اول و دوم، تقریبا ً مال ده - بیست روز گذشتهست. الان دیگه پسرکم یاد گرفته هر عبارتی رو کجا به کار ببره