آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه سن داره

روزهای پسرانه

سه سال و دو ماه و یک روز

1393/3/12 11:2
نویسنده : مامان
419 بازدید
اشتراک گذاری

 

در این چند روز هر چه قدر فکر کردم به یاد نیاوردم که پیش از آمدن‌ت، زندگی دو نفره‌ی ما چه شکلی بود.

اما امروز که دقیقا ً سه سال و دو ماه و یک روز از آمدن‌ت به زیر سقف با هم بودن‌مان می‌گذرد، می‌بینیم که تمام این روزها ـ هر روز و هر روز - هیجانی عجیب به رگ‌های زندگی‌مان تزریق شده است، مخصوصا ً وقتی هر روز بالنده شدن‌ت را می‌بینیم که گاهی کیلومترها با پسرکی سه ساله فاصله داری (!)  و ما سرمست از این‌که در کنار تو مادری و پدری آموختیم و با تمام وجود خوش‌حال که خواستیم تو، حیات دو نفره‌مان را زیباتر کنی...

 

پسرجان، امروز سه سال و دو ماه و یک روزه شدی، به همین قشنگی...

به قشنگی و طراوت تمام روزهای با هم بودن‌مان که در آغوش‌م نفس ‌کشیدی و عشق‌ت را دو دستی تقدیم دل‌م کردی.

به دل‌چسبی نسیمی که این روزها به صورت زندگی‌مان می‌نشیند و عطرش لحظه‌هایمان را رؤیایی می‌کند.

 

اینک مدت‌هاست هر روز صبح، به وقت بیدار شدن (که شب قبل‌ش تا صبح چندین بار دور دایره‌ای فرضی را طی کرده‌ای) در نقطه‌ای نزدیک به فرود به روی کف زمین، قرار می‌گیری و در همان وضعیت نوای دل‌نشین " مامان، کجایی " را سر می‌دهی.

و من در چارچوب در که می‌ایستم، لب‌خند زیبایت در کنار چشمان خواب‌آلودت تابلویی می‌شود بر روی دیوار دل‌م.

این بار تو هستی آغوش‌ باز می‌کنی که: " مامان، بیا تو بغل‌م "

این ماجرایی‌ست که مدت‌هاست تکرار می‌شود و من هر روز مترصد تا تو بیدار شوی و برنامه‌ات (!) را اجرا کنی.

تو بیدار می‌شوی و بعد از ادای فریضه‌ی بوس و بغل و گفتن " مامان، عاشقتم " ، صبح‌م را رنگی‌تر از هر روز می‌کنی.

 

::::::

 

از پس سرمستی عاشقانه‌هایمان (!)، روزهایی را می‌بینم که باید برای به آغوش کشیدن‌ت مدت‌ها به انتظار بنشینم، این‌که نوجوان باشی و غرورت نگذارد مثل این روزها، آغوش‌ت را برای‌م باز کنی تا من زمزمه‌ی " من نفـَـس ِ مامان هستم " را فراموش کنم.

کاش آن روزها هم مثل همین روزها، تو را به آغوش بکشم و یا این که رضایت بدهی لحظه‌ای سرت را به روی شانه‌ام بگذاری تا من موهای لــَ‌ـخت و زیبایت را مثل الان لمس کنم و به هم‌شان بریزم.

از همین حالا دل‌تنگ‌ت می‌شوم...

روزگار غریبی‌ست کودکی و الفت مادر و فرزند. خواستم از تولدت بنویسم، از غصه‌هایم نوشتم...

 

 

همه‌ی این‌ها به کنار...

عزیزکم، تو خواستنی‌ترین ماجراجویی زندگی‌مان هستی

 

تولدت مبارک پسرجان

سه سال و دو ماه و یک روزه شدن‌ت به سلامت

 


 

+ خدایا شکرت

+ عکس مربوط به سه ماهگیه پسرکه

 

پسندها (3)

نظرات (3)

الهام مامان علیرضا
12 خرداد 93 12:44
چه آریای ناز و کوچولویی خیلی زیبا
مامان آریا
18 خرداد 93 21:44
سلام خیلی زیبا بود آره من هم بارها وقتی آریا رو بغل کردم و بوسیدم به یاد روزهایی افتادم که غرورش و خجالت من نذاره این طوری بغلش کنم بد به حال اونهایی که این فرصت روزهای کودکی فرزندشون رو در بی خیالی نادیده می گیرن و از محبت و ... محروم می کنن
مامان
پاسخ
سلام. ممنونم درسته، همه ی این چیزا هست و خیلی چیزای دیگه
الهام
24 خرداد 93 14:18
این چه حرفیه عزیزم اتفاقا همیشه از نظراتت استقبال می کنم