تو خورشید منی، من ذرهای محتاج نورم
بچههامون خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکنیم، بزرگ میشن.
بعد از تولد پوریاجون ـ تو این دو ماه اخیر - هر وقت آریاجون رو بغل گرفتم، اینو به خوبی درک کردم.
وقتی نـُـه ماه نتونسته بودم ـ زیاد و مثل همیشه - پسرک رو به آغوش بکشم؛ الان این بزرگ شدن کاملا ً حس میشه.
یه وقتایی که بغلش میکنم، واقعا ً احساس میکنم خیلی ازش دور شدم، انگار یه دورهای از زندگیش رو ندیدم مخصوصا ً که الان اوقاتی که باهاش هستم، کم شده.
از الان دارم روزایی رو میبینم که پسرک اینقدر بزرگ شده که فقط سرش تو آغوشم جا میگیره و از حالا دلتنگش میشم
بیاییم از همین امروز، بچههامونو بیشتر به آغوش بپذیریم و بوی بهشتیشون رو استشمام کنیم که این روزا زود میگذرن و فاصلهها هر لحظه بیشتر میشه
+ و صد البته منظورم از به آغوش گرفتن یه بچهی مثلا ً 3-4 ساله این نیست که مثل نوزاد بغلش کنیم و تو خونه راهش ببریم...
+ عنوان پست هم بخشی از یه ترانهس.
+ عکس مربوط به 13 ماهگیه آریاجون میباشد.