خواب ارغوان
لای لا می گفتم و افسانه ای شیرین به هم می بافتم
موج گرم خواب را در چشم او می یافتم.
کودک زیبا
خسته از بازی
گر چه می افتاد از پا،
سخت می پیچید باز از خواب، سر
تا شود با فیل، با خرگوش، با سنجاب،
با شگفتی های جنگل، همسفر!
پلک هایش کم کم، از شیرینی افسانه
سنگین می شد و سنگین و سنگین تر...
بال مژگان بلندش سایبانش بود
نیمی از یک نازنین لبخند،
در کنج دهانش بود.
هُرم گرمایی ملایم، مهربان، شیرین
در تن او بال می گسترد
چون نسیمی، بر گلستان ِ نهاد او گذر می کرد.
لحظه ای دیگر
در شکرخوابی طلایی، دور از این بیداد، سر می کرد.
تازگی ها خوابوندن پسرک خیلی سخت شده
توضیح نوشت: شعر خواب از شاعر گرانقدر فریدون مشیری.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی