دغدغههای کودک من!
تو این چند ماه اخیر، پسرک دلمشغولیهایی پیدا کرده که در نوع خودشون جالب هستن...
اول از اونی میگم که دردسرش کمتره؛
حدود دو ماه پیش که سمنان بودیم و خاله مریم اثاث کشی داشت، آریاجون بدجور رفته بود تو نخ کارگرا و بهشون توجه میکرد، مخصوصا که اون عشق لوازم خانگیه. با هر بار برداشتن یکی از این وسایل کلی ناراحت میشد که دارن کجا میبرنش؟!
خلاصه وقتی کار تموم شد، بردمش تو کوچه و دید که همهی وسایل شدن بار کامیون...
حالا از اون روز تو خونه به تموم وسایلمون اشاره میکنه و ازم میخواد براش تعریف کنم اون روز خونهی خاله مریم چه اتفاقی افتاد و آقاها چیکار کردن!
خودش هم ماشین لباسشویی و جاروبرقیش رو سوار کامیون میکنه و تو خونه میچرخونه، بعد میبره تو یه اتاق پارک میکنه. از این کارش خیلی خوشم میاد.
دلمشغولی بعدی پسرک که تقریبا کمی مشکل آفرین شده، سقوط آزاد اجسام هست که واسش خیلی خیلی جالبه و برای من بسیار مشکل آفرین...
هر چیزی که گیرش بیاد یه جورایی تو دستش قایم میکنه و بعد اصرار که ببریمش تو اتاق، لب پنجره، تا اونم بندازدش پایین...
از خردههای کاغذ و دستمال کاغذی بگیر، تا مداد، ماشینهای اسباب بازی و هر چیزی که دم دستش باشه، جدیدا هم یه کیسه فریزر پر از آب رو انداخت پایین که تو انجام این عمل ناشایست بابا رامین پای ثابت بود!
چند وقت پیش هم از غفلتمون نهایت استفاده رو برد و کیسهی آب جوش و چند تا میوه رو از بالکن انداخت تو حیاط...
بدتر از همه اینه که جدیدا در حموم رو باز میکنه و میره سراغ توالت فرنگی.
چند تا چیز هم اونجا ناکار شدن، مسواک انگشتی و عروسک پیشی خودش که بسی دوستش داشت...
دغدغهی دیگهی پسرک، موقع حموم کردنه. تو حموم حتما باید صابون دستش باشه. اینقدر اون صابون بیچاره رو میندازه تو وان و لگن پر از آب که موقع بیرون اومدن به جای صابون با یک ورق کاغذ روبرو میشیم از بس نازک میشه، تازه مشکل از اونجایی شروع میشه که دلش میخواد صابون رو هم با خودش بیاره بیرون...
من هم همش باید منتظر بمونم تا صابون بچسبه به کف وان یا از دستش بیفته، تا بتونم بپیچونمش و بیاییم بیرون...
کار به همین جا ختم نمیشه...
بعدش تازه دوش رو میخواد، دوش تلفنی رو که میگیره کل حموم رو غرقاب میکنه!
اینجور مواقع تنها چارهی کار اینه که من تو یه اقدام غافلگیرانه، شیر آب رو میبندم و اعلام میکنم که آب تموم شد تا راضی بشه بیاد بیرون.
روزگاری داریم با این پسرک گل مـَـنگلی...
خدایش حافظش باشد