آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

روزهای پسرانه

سرگرمی وبلاگی

1392/3/23 13:31
نویسنده : مامان
263 بازدید
اشتراک گذاری

 

از دوست عزیزم، الهام مامان علی رضای نازنین تشکر می کنم که منو به این بازی دعوت کرد و عذرخواهی می کنم که چند روزی تعلل کردم ...آخ

 

س : بزرگترین ترس از زندگی؟

ج : از دست دادن عزیزانمناراحت

 

س : اگه 24 ساعت نامرئی می شدی چیکار می کردی؟

ج : یه کامیون نامرئی هم با خودم می بردم شهر کتاب مرکزی، طبقه ی همکف، همه ی کتاباشو بار کامیون می کردم و با خودم می بردم یه جایی که دست هیچ کس بهم نرسه...قهقهه

 

س: اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه، اون آرزو چیه؟

ج : یه دونه از اون قالیچه های پرنده برام بیاره، که هر جا خواستم خودم برم...زبان

 

س: از بین سگ، پلنگ، اسب، عقاب، و گربه کدومو دوست داری؟

ج : اسب، چون مثل اونای دیگه مغرور نیست.قلب

 

س : کارتون مورد علاقه ی دوران کودکی ت؟

ج : تقریبا همه رو دوست داشتم، اما رابین هود یه چیز دیگه بود. الان هم عصر یخبندان و کلیه ی ملحقاتشلبخند

 

س : تو پختن چه غذایی تبحر نداری؟

ج : کباب کوبیده، یعنی به سیخ کشیدنش رو خوب نمی تونمزبان

 

س : اولین واکنشت موقع عصبانیت؟

ج : معمولا عصبانی نمیشم، ناراحت میشم و در این گونه مواقع سکوت می کنم.

و اگر اونی که خیلی دوستش دارم عصبانیم کنه (ناراحتم کنه) اشک ریختن میشه تسلای خاطرم

 

س : با مرغ، دریا، اورانیوم، و خسته جمله بساز.

ج : با تنی خسته، مگه میشه مرغ دریایی با طعم اورانیوم رو شکار کرد؟دلقک

 

س : دو بیت شعری که خیلی دوستش داری؟

ج : ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم / جامه ی کــَـس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

     تیغ تیزی گر به دستت داد چرخ روزگار / هر چه می خواهی بـِـبـُـر اما نَـبـُـر نان کسی

 

س : اگه بتونی با تونل زمان به یه روز از زندگیت در حال، آینده و یا گذشته برگردی به کدوم روز بر می گردی؟

ج : به زمان حال که نمیشه سفر کرد (سوال ایراد داره)

    آینده رو هم دوست ندارم ببینم

    به یه روز تو کودکی هام

 

س : چه رنگی هستی؟ چرا؟

ج : فکر کنم بی رنگم. از سیاهی بدم میاد و سفیدی هم دلمو می زنه.

     اما لباس سبز رو خیلی دوست دارم.قلب

 

س : اگه قرار باشه از ایران بری کجا میری؟

ج : فکر نکنم جایی برمچشمک

 

س : بهترین اس ام اس تو باکس گوشی ت؟

ج : خوشبختانه تو این سالهای اخیر اس ام اسی دریافت نمی کنم جز اس ام اس تبلیغاتی.

 

س : اگه قرار باشه سه تا از آشناهات و امشب به مهمونی دعوت کنی اون سه نفر کی هستند؟

ج : بنده تو این شهر درندشت، در غربت محض به سر می برم. احتمالا آریا جون، رامین و پدر و مادرش.

    حالا چون قراره سه نفر باشند، احتمالا من و آریا نمیریم مهمونیخنده

 

س : اگه قرار باشه کسی رو ملاقات کنی چه کسی؟

ج : خانواده م

 

س : اگه قرار باشه یه لغت از فرهنگ لغت زندگی ت حذف کنی اون چیه؟

ج : خیلی چیزا، بیشتر از همه تهمت و قضاوت نابجاخیال باطل

 

س : اسم دیگه ی وبلاگت؟

ج : روزگاری چون کودکم دوستت داشتمناراحت

 

س : خودتو شبیه چه میوه ای می دونی؟

ج : نمیدونم والا. اما فکر کنم زیتون فرآوری نشده، چون عجیب تلخه و تلخماز خود راضی

 

س : سه خصوصیت اخلاقی بدت چیه؟

ج : نظم زیاد، صبر زیاد، درونگرایی زیاد که هر سه تاش بیچاره م کردنگریه

      و یه چیزه دیگه که زودی اشکم درمیاد 

 

س : کاشکی

کاش می شد می رفتم یه جای دنج، مثل غار، تا بتونم با آسودگی خیال بیشتر فکر کنم و به یه نتیجه ی درست و حسابی برسم بغل


خوشبختانه یا متاسفانه، اینجا کسی رو ندارم که دعوتش کنم. از کلیه دوستان نشناخته بابت این موضوع عذرخواهی می کنمخجالت

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان امیرحسین و کوثر جونی
22 خرداد 92 1:44
سلااااااام.خوبی سمیه حان؟اووووووووه دختر بخند به خدا ماهایی که زندگی توی شهر غریب دیگه سهممون شده باید یه جوری خومون رو شاد کنیم اصلا می دونی چیه پاشو بیا خونه ما.اگه بیای زندگی خوابگاهی رو ببینی چی می گی؟پاشو پاشو یه تکونی به خودت بده.اگه مثل من خانوم گرفتار می شدی چی می گفتی هااااان؟؟؟راستی قالبتون خیلی قشنگ شده.اون پسر بچه خیلی شبیه آریا جونه.اون بازی رو به من هم گفته بودند هنوز وقت نکردم بنویسمش.اون آخرش می خواستم شما رودعوت کنم چه بد شد حالا من کی روبگم؟؟ اصلا ولش کن. بذار برات چند تا اس ام اس خوب می فرستم حالشو ببر.


سلام. شکر خدا. ممنونم از لطفت، باعث افتخار منه...
من با زندگی م هیچ مشکلی ندارم، همسر خوب و خانواده ی خوب همش لطف خداست که شامل حالم شده.

شاید درست نباشه اینجا بگم، با خودم درگیرم. مدتهاست روح و ذهنم درگیر یه موضوعی شدن که اطلاعات کمی در حد منفی ازش داشتم و همین گیجم کرده بود و دور خودم می چرخیدم. دنبال یه خلوتگاه می گردم که بیشتر فکر کنم، دارم به یه نتایجی می رسم فقط حیف که دیر شده
آره، قالبش جالبه، آدرس سایتش هم پایین قالب هست، اگه بخوای میتونی بری و مناسب فسقلی ها یه چیز خوب پیدا کنی.
بازم ممنون از این همه لطف. خداوند حافظ غنچه های زندگیت باشه)


مامان امیرحسین و کوثر جونی
22 خرداد 92 1:45
واااای می دونی چیه می خواستم همه اونا رو خصوصی بگم هآآآ دیدی چی شد؟؟؟


اگه واسه شما مهم نیست از نظر من ایرادی نداره
مامان امیرحسین و کوثر جونی
22 خرداد 92 1:48
من برایت چه بخواهم از خدا؟
بهتر از اینکه خودش پنجره باز اتاقت باشد
عشق محتاج نگاهت باشد
خلق لبریز دعایت باشد
و دلت تا به ابد وصل خدایی باشد
که همین نزدیکی است...


دعا کن برام دوستم
مامان امیرحسین و کوثر جونی
22 خرداد 92 1:50
مهربانی ات از دور چه نزدیک است
حس می کنم جغرافیا دروغ محض تاریخ است...


مامان امیرحسین و کوثر جونی
22 خرداد 92 1:52
آمده از عرش حق بر ما سروش
آمده میخوار و ساقی، می فروش
آمده عباس و سجاد و حسین
زین سبب بر پاست در عالم خروش...
عیدت مبارک/


برای شما هم مبارک