تو رؤیاها را ورق بزن!
نمیدانم چه رابطهی مستقیم یا غیرمستقیمی بین خوابیدن من با اغلب تشنه بودن و بدتر از آن، نیاز ِ مبرم داشتن به تعویض پوشک تو وجود دارد؟
دلیلی ندارد وقتی دیروز که کلی میهمان روی سرم ریخته بود و جنابعالی حسابی آبروداری کردی و پوشکت را سنگین(!) نکردی؛ امروز که از خستگی در مرز بیهوشی به سر میبردم، از صبح چندین بار مرا زابراه کنی ...
ولی خودمان هستیم، شاید بد نباشد کمی کنترل سیستم برونریز تحتانی را به دست بگیری، ناسلامتی داری به 29 ماهگی نزدیک میشوی، بچه!!
سوای کمکی که به اقتصاد خانواده میشود و پدرجان نفسی میکشند؛ شاید دست و پا و ستون فقرات من هم از کار نیفتادند ...
باور کن برای من بیدار شدن از خوابی گرم که به خنکای کولر گره خورده؛ برای دادن لیوانی از آب و یخ به تو، به اندازهی همان پروسهی تعویض پوشک دردآور است، د َرک کن پسرجان!!
پی نوشت:
1- چشمانم را از گرمای خواب 5 دقیقهای هم محروم کردی و خودت پرنیان خواب را به آغوش کشیدهای، این انصاف است؟
(این موضوع مربوط به امروز ساعت 4.5 بعد از ظهر میباشد...)
2- برای جدا کردنت از پوشک، هنوز اقدامی نکردهام. به گفتهی اهل فن، خواستم تا 30 ماهگی، راحت باشی همچون روزهای آغازین تولد(!)
3- دوستت میدارم نازنین پسرم، دست و پا فدای دو چشم مستت. جان بخواه، شور ِ شیرین ...