آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

روزهای پسرانه

مادرانه ای خاکستری!

1391/11/28 0:36
نویسنده : مامان
291 بازدید
اشتراک گذاری

 

آقا ما اومدیم پسرک رو از آغوشمون محروم کردیم، بلکه مستقل بشه و کمتر بره تو کارمونخیال باطل؛ بدتر شد. بلایی به سرمون اومد، خانمانسوز.

از صبح که ازخواب بیدار میشه، ما رو چون اسیری کـــَت بسته در اختیارمی گیره تا هر وقت که از ما سیر بشه.ساکت

کلا ما اصلا واسه خودمون نیستیم. تمامی کارهای ایشون اولویت داره مثل همیشه. یه وقت به خودمون میاییم، می بینیم داریم از گرسنگی پس می افتیم.اوه

تا نیت می کنیم از جامون بلند بشیم و بریم یه چیزی میل کنیم، جیغ های بنفش پسرک ما رو میخکوب می کنه، که چی؟ که فلان چیزک رو بــِکش.متفکر

با هزار بدبختی و داستان سرهم کردن که حالا نوبت تو شده، تو باید نقاشی بکشی؛ یه جورایی فرار می کنیم و ...

باز تو اون هیر و ویر به یه چیز دیگه گیر میده و باز می کشونمون و می بره پیش خودش. و این پروسه چندین بار تکرار میشه.

حالا ما با این اوضاع و احوال چطوری ناهاری میذاریم و ظرفی میشوریم و کارهای دیگه، بماند.

گاه چنان خستگی بر ما چیره می شود که حتی توان اعتراض هم نداریم، بر فرض هم داشته باشیم به که اعتراض کنیم و از چه کسی؟!کلافه

بگذریم...

 

 

خواب هم که از وجود پسرک سرخوشمون کلا رخت بربسته.

از ظهر که ناهار می خوره، انتر و منتر پسرک می شیم که بخوابه. دو ساعت تموم با چشای پُـر از خواب این پهلو و اون پهلو میشه و ما رو معلق نگه میداره بین زمین و هوامنتظر، بعدش می پره میره سراغ بازی ش. انگار نه انگار که خواب تا پشت پلکش هم اومده بود.

گیر کردیم به خدا...کلافه

حالا ساعت که از 5 عصر می گذره، خمیازه می کشه به وسعت زمین و آسمون. حالا این بار کارمون برعکس میشه.

به هزار در و دیوار و دروازه می کوبیم که نخوابه. آخه خوابیدن همان و باز نخوابیدن تا ساعت 2 شب همان.

چندین بار این اتفاق افتاد که عصر حوالی ساعت 5 یا 6 خوابید که واسه خوابوندن شبش کلی پروژه داشتیم. دو شب قبل هم شام نخورده ساعت 8.5 خوابید و مجبور شدیم نیم ساعت بعد بیدارش کنیم واسه شام.

از اتفاقات بعدش دیگه خبر قابل عرضی نیست که تا رفت بخوابه، پیرمون کرد.اوه

اما...

اما امشب یه حالی بهمون داد اساسی...چشمک

امروز هم طبق معمول بعد از کلی این در و اون در زدن نخوابید. این در حالی بود که صبح دو ساعت رفته بود پارک و کلی بازی کرده بود و خسته بود.

وقتی هم اومد خونه داشت بیهوش می شد، طوری که نتونست درست و حسابی ناهار بخوره.

گفتیم خوبه دیگه الان می خوابه، حالی به حولی!

اما، زهی خیال باطل. ما رو هم که در حد مرگ اسیر خواب بودیم، نذاشت بخوابیم.خیال باطل

خلاصه ساعت 5 عصر شد و بی خیال شدیم. کشوندیمش تا ساعت 9 شب. شامش رو که خورد. با سرعت نور لباس پوشوندیمش و سوار بر ماشین، زدیم به دل خیابونای شلوغ تهران.

10 دقیقه ای از حرکتمون نگذشته بود که پسری، به دام خواب افتاد.هیپنوتیزم

آی حال کردیم!هورا

یه بستنی ی هم زدیم به بدن و برگشتیم خونه...گاوچران

و الان کلا کیفور هستیم.

خدایا این لذات آنی را از ما مگیر!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الی مامان
28 بهمن 91 7:48
به به چه پسر خوبی
خودش ب من گفت تصمیم گرفته بیشتر مواظب مامانش باشه تا مامانش قوی باشه


ممنون که نصیحتش کردید
مریم مامان آریا
28 بهمن 91 12:30
اول اینکه من باید چی صدات بزنم ؟ گلبرگ ؟ خو اسمت رو بگو خواهر خلاصمون بکن
دوم اینکه اطاعت امر می دونم خیلی وقته منتظر پست کتاب هستی فردا می ذارم
سوم اینکه تمام اینها که نوشتی رو کاملا درک می کنم یعنی ها عیییین روزگار ( سابق ) گرفتارین شما
آریا خان ما کلا از بچگی خوش خواب بود و بدون درد سر می خوابید اما بزرگتر که شد و پا از 18 ماهگی که فراتر گذاشت دیگه توانایی برای بیدار موندن هم بیشتر شد طوری که مثلا می تونست 8 ساعت رو بیدار بمونه و این یعنی اینکه عصر بخوابه تا بعد از غروب و بعد بیدار بشه شاد و شنگول و از اون طرف 2 یا3 شب بخوابه و ما هم سه ساعت خواب و بیدار بخوابیم و صبح بریم سرکار و دوباره بیایم و آریا ظهر نخوابه و ما همینطور خماری بکشیم تا ...
خلاصه الان برنامه ما اینطوریکه آریا ظهر که نمی خوابه ، ساعت 7 یا 8 شب که خوابش می گیره ولی بازم نمی گه میخوام بخوابم مام سرگرمش می کنیم و ساعت 11 می خوابیم
این خیلی بهتر شده برامون بعدا مفصل تو وبلاگم می نویسم درباره اش

من سمیه هستم. میتونی بگی سمی مثل خیلی ها. گلبرگ قرار بود بشه اسم دخترم که به فامیلیش بیاد ؛ گلبرگ بهار
لطف می کنی.
حالا خوابش بماند که 2-3 ماهی هست که خیلی اذیت می کنه، و حالا بعد از شیرنخوردن بدتر شده. خواب ظهر حذف شده، شب هم که تا دیوونه م نکنه نمی خوابه.
من با بیدار بودنش مشکل ندارم، دوست دارم خودش اینقدر بازی کنه و خسته بشه بعد بخوابه. مشکل اینه که وقتی خوابش میاد، بداخلاق میشه، نق می زنه، خوابیدن براش سخت میشه.
تو روز هم که اذیتای خودش رو داره، مثل چسب به من می چسبه. حتی جاهای خاص خونه رو هم با آرامش نمیتونم برم. در رو از جاش در میاره یا باز می کنه میاد تو.
باور کن یه کارایی میکنه که اینجا جاش نیست بگم. دنبال یه کوه می گردم که سر بزارم برم
افسون
28 بهمن 91 19:47
عزیز دلم عیبی نداره این مرحله فکر کنم 1 ماهی سختی داره.یونا هم همینجور شد.ولی الان بدتر شده.البته اونم خیلی مواقع ول کن من نیست.


ممنونم که هستی!
مریم مامان آریا
29 بهمن 91 11:36
الهی الهی
میام حتما با هم در موردش حرف بزنیم
باید روی مستقل شدنش کار کنیم
می دونم دست تنهایی ولی صحبت باهات خیلی دارم در این مورد وقتم آزاد شد میام
پست کتابها رو گذاشتم

ممنون دوست خوب
من خیلی کار کردم، اما نمیدونم چرا به نتیجه نمیرسم.
بازم ممنون، بهت سر می زنم.
نوشين مامان آريا
30 بهمن 91 9:09
سلام خسته نباشي پروسه بچه داري همه جون آدمو ميگيره همه جوره درگيري آرياي منم همينطوري بود البته هنوزم هست بايد همش كنارش باشم مي ريم بازي مي كنيم تا ميام كاري كنم دنبالم مي دوه الان كمي كمي بهتر شده مثلا با اون يكماهي هست كه مي تونم گردگيري و جارو كنم و غذاهايي كه راحته و وقت گير نيست بذارم عزيزم آرياي نازتو ببوس
عاطفه
8 اسفند 91 15:43
ای بابا تو دیگه چه جور آدمی هستس...خوبه وقتی تازه نیم ساعته خوابیدی یکی بیدارت کنه و بهت شام بده...گناه داره بذار بچه بخوابه....دیگه تکرار نشه...بوس محکم واسه آریای من