آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

روزهای پسرانه

یادگاری...

1391/11/17 19:56
نویسنده : مامان
219 بازدید
اشتراک گذاری

  تقدیم به عاطفه ی عزیز (دوست چندین و چند ساله م) که پست های خاکستریم، به قول خودش افسردگی ش رو تشدید کرده.

من کاملا حالم خوبه، علیرغم اینکه آریا جون این روزها حسابی داره از خجالتم در می آد و به شدت هر چه تمامتر پوستم رو می کَنه و این روح داغونم رو به بازی می گیره؛ باز این منم که با دلقک بازی ها و ملنگ بازی هام سرگرمش می کنم. هنوز تقریباً همونی که بودم هستم اما کمی زودرنج تر. اما دارم سعی می کنم برگردم به قدیما یعنی حال و روزم برگرده به اون موقع. تو هم تلاش کن...


این متن کاملا اقتباسی می باشد؛

همیشه گفته ام و باز می گویم، کودکی ها را به هیچ دلیل و بهانه، رها مکن، که ورشکست ابدی خواهی شد...

آه که در کودکی، چه بی خیالی بیمه کننده ایی هست و چه نترسیدنی از فردا...

مگر چه عیب دارد که انسان، حتی در هشتاد سالگی هم الک دولک بازی کند، و گرگم به هوا، و قایم با شک و نان بیار کباب ببر و اتل متل...

جداً مگر چه عیب دارد؟ مگر چه خطا هست در اینکه برای چیدن یک دانه تمشک رسیده که در لابلای شاخه های به هم تنیده جا خوش کرده است، آن همه تیغ را تحمل کنیم؟

مگر کجای قانون به هم می خورد، اگر من و تو، و جمع بزرگی از یاران و همسایگانمان، در یک روز زرد پاییزی، صدها بادبادک رنگین را به آسمان بفرستیم و کودکانه به رقص های خالی از گناه آنها نگاه کنیم؟

بادبادک ها، هرگز ندیده ام که ذره ای از شخصیت آدمها را به مخاطره بیندازند.

باور کن!

اما شاید، طرفداران وقار، خیال می کنند که بادبادک بازی ما، صلح جهانی را به مخاطره خواهد انداخت، و تعادل اقتصاد جهانی را، و عدل و انصاف و مساوات جهانی را... بله؟

این را همه می دانند: آنچه بد است و به راستی بد است، چرک منجمد روح است و واسپاری عمل به عقده ها، نه هوا کردن بادبادک ها...

ای کاش صاحبان انبارهای چرک منجمد و دارندگان عقده های حقارت روح نیز مثل همگان بودند. آن وقت، فکرش را بکن که چه بادبادک بازی عظیمی می توانستیم در سراسر جهان به راه بیندازیم، و چقدر می خندیدیم...

برای آن که لحظه هایی سرشار از خلوص و احساس و عاطفه داشته باشی، باید که چیزهایی را از کودکی با خودت آورده باشی؛ و گهگاه، کاملاً سبکسرانه و بازیگوشانه رفتار کرده باشی.

انسانی که یادهای تلخ و شیرینی را، از کودکی، در قلب و روح خود نگه ندارد و نداند که در برخی لحظه ها واقعاً باید کودکانه به زندگی نگاه کند، شقی و بی ترحم خواهد شد...

هرگز از کودکی خویش آنقدر فاصله مگیر که صدای فریادهای شادمانه اش را نشنوی، یا صدای گریه های مملو از گرسنگی و تشنگی اش را...


حالا بیا عکس ببینیم.

عکسای آریا قدیمیه. دوربینم مشکل پیدا کرده نمی تونم عکسا رو ازش خالی کنم!

 

اولی هم عکس پسرک دوست داشتنیت، بارمان جان که تو خونه ی خودت ازش گرفتم!

 

این هم آریا جون

 

و این ...

 

و این پسرک که هنوز هیچی نشده پا تو کفش بزرگترا می کنه!

 

یعنی همچین عاشق این عکسم که نگو!

عاشق اون شلوار کوتاهشم!

 

و این ...

 

و این ... (پارک اندیشه، سیدخندان)

 

و این ...

تازگی ها واسه خوابیدن دیوونه م می کنه

یعنی له کرده منو اساسی!

 


توضیح نوشت: از دوستی من و عاطفه ی عزیز نوزده سال میگذره، از اول دبیرستان تا خود دانشگاه همکلاس بودیم و حالا پسرک نازش و آریا جون همسن هستند و چه تکرار زیبایی...

این هم آدرس ویلاگ بارمان نازنین (با اجازه از عاطفه ی خوبم)

http://atefeh.niniweblg.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله عاطفه
1 بهمن 91 15:23
وای سمی جان حسابی احساساتی شدم ،اشکم و درآوردی،مرسی....خیلی باحال بود...............................ولی باز هم اشکم و در آوردی...دیروز و امروز 2 بار سر بارمان داد زدم دارم از عذاب وجدان میمیرم،شوکه میشه اصلا از من توقع نداره،خیلی دلم یه مسافرت میخواد،
الهی فداش شم مثل فرشته ها خوابیده،هر چی میبینمش سیر نمیشم.



منم این چند روزه چند بار پاچه آریا و رامین رو گرفتم
هاهاها
اما به قول خودت عذاب وجدان دارم

خاله عاطفه
1 بهمن 91 15:24
آخه سمی جان این پسر زشت من چیه که عکس شو اول از همه گذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟


بی رحم، بی انصاف
خاله عاطفه
1 بهمن 91 15:27
راستی از 48 ام امام حسین به این ور بارمان و خیلی جدی از شیر گرفتم،خیلی احمقم چون فکر می کردم راحت میشم ولی الان دلم میخواد یه بار دیگه بهش شیر بدم،خیلی داغونم تا اونجایی که می تونی به آریا شیر بده،مثل من نکن...دارم دق می کنم...


منم دو روزه موقع خواب ظهر به آریا شیر نمیدم
اونم رسما نمیخوابه و بیشتر اذیت می کنه
خاله عاطفه
1 بهمن 91 15:30
باز هم مرسی خیلی من و شرمنده کردی،وقتت خیلی باارزشه...بهترین هدیه ای که امسال گرفتم.


قربون تو
مامان امیرحسین
1 بهمن 91 20:25
سلام.ایشالا گرمای دلتون بیشتر و بیشتر بشه و دوستی تون محکم محکم...الهی آمین


تشکر میکنم مامان مهربون
الی مامان
2 بهمن 91 8:30
آره دیدم معلقش کردی
چیزی نگفتم نه مثبت نه منفی که خودت پای دلت راه بیای و تو خلوت و فرصتت تصمیم بگیری
اون جا مال آریاست دوستم برای اون نوشتی پس بنویس با آدم ها....من چیزی برا گفتن ندارم چون بعضی وقت ها سختند خیلی و خراش می دهند آن هم بی دلیل مهرت افزون برای من برای خودت برای آریا(اولویت از آخر به اول)


قربونت دوست خوبم
چون مال آریا بود و منم داغون نخواستم رنگش عوض بشه
واسه همین صبر کردم
مرسی که بودی و هستی، دوست داشتنی هستی دوستم


نوشين مامان آريا
2 بهمن 91 8:52
اي جانم نازنين نمكي هزارتابوسسسسسس


تشکر فراوان
مریم مامان آریا
2 بهمن 91 9:06
اووووووووووه من خیلی وقته عاطفه و بارمان رو می شناسم یعنی تقریبا بیش از یک سال
دوست وبلاگی عزیزم هستن عاطفه و بارمان جان خوردنیش
چه خوب دو تا دوست قدیمی
خدا بارمان و آریا رو حفظ کنه
بارمان چقدرشه که از شیر گرفته ؟
من اریا رو دو سال و ده روزه گرفتم چون غذا نمی خورد و اینقدر هم دلم تا همیشه تنگه واسه شیر دادن که نگو
زودتر نگیرین از شیر بذارین بخوره تا دو سالگی که خیلی دلتون تنگ میشه من اینقدر گریه کردم بعدش که نگو

بارمان جان متولد 1 فروردین 90
آریاجون هم متولد 11 فروردین 90، من فعلا دارم به آریا میدم البته تو خواب بیشتر، تو هوشیاری نه

خاله عاطفه
2 بهمن 91 13:57
بوس واسه سمی و آریا جونی