آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

روزهای پسرانه

و این منم، مادری از جنس شلغم و شبنم!

1391/11/18 16:34
نویسنده : مامان
258 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یک هفته از ترک اعتیاد پسرک می گذرد، و ما همچنان شاد و سرمست از این واقعه ی دل انگیز که کودکمان از شب تا صبح کنارمان خفته اما تقاضایی از ما ندارد و ما راحتتر می توانیم بیهوش شویم (که اگر بشویم). واقعا این روزها چنان حالت سبکی و بی وزنی داریم که انگار بر روی ابرها قدم می گذاریم!فرشته

نمی دانیم چرا ما احساسی شبیه باقی مادرها نداریم؛ وبلاگ مادرهای زیادی را خوانده ایم که همگی متأثر و ملول بودند از اینکه دیگر کودکشان را تنگ در آغوش نمی گیرند. اما ما انگار کلا آدمیزاد نیستیم!خیال باطل

البته ما هم از 10 روز پیش که این پروژه را آغاز کردیم، کمی غمگین بودیم. و صد البته بیشتر برای پسرک که بدون وابستگی چگونه می خوابد و ... و نیز کمی (بسیار جزئی در حد نوک سوزن) هم ترک اعتیاد برای ما دشوار بود؛ اما قادر نبودیم اشکی بریزیم. اصلا برایمان ناراحت کننده نبود ، فکر می کنیم کرگدن که می گویند ما باشیم با این حس مادری مان!زبان

شاید از این نظر برایمان دردآور نبود که ما از 7 ماه پیش وقت گذاشته بودیم برای شروع این پروژه ی عظیم و قدم به قدم جلو آمده بودیم!

 

 بالاخره دو روز قبل، یعنی 5 روز بعد از اتمام پروژه ماجرا را به رامین عزیز لو دادیم.

چرا زودتر بیان نکردیم موضوع را؟سوال

زیرا بر خلاف ما که همیشه با میخ و چکش بر فرق احساسات مان کوفته ایم؛بازنده رامین عزیز، بنده ی با احساس خداوند است و دلی دارد به اندازه ی ارزن (نمی دانم عشق ما را چگونه درون آن ارزن دانه، جا داده است؟)خجالت

خلاصه اینگونه بود که ماجرا لو رفت:

من: (در حضور آریا، با صدای آرام) رامین، آریا جون دیگه می می نمی خوره؟

رامین: آخی، بچه م. خب میذاشتی تا پایان دوسالگی بخوره.متفکر

من:اوه

حالا نه که خیلی کم خورده؟

یک ساعت بعد:

رامین: (در حضور آریا، با صدای بلند) مامان ...، آریا جون دیگه می می نمی خوره؟

من: نه بابا، پسرم دیگه بزرگ شده، مرد شده.لبخند

رامین: پس باید براش جشن بگیرم.

من:عصبانی

چه جشنی؟ باید برای من جشن بگیرید.خنثی

رامین: چشـــــــم!قلب

و بدین گونه بود که ما خیالمان راحت شد و بر جای خود نشستیم از اینکه دیگر پسرک تا صبح به ما نمی چسبد و جگرمان را از شدت ضعف ذوب نمی کند!


 توضیح نوشت: زمان از شیر گرفتن آریا، سمنان بودم و این مهم عملی نمی شد مگر با کمک و مساعدت تمامی اعضای خانواده ی دوست داشتنی م.

از همین جا از کمک های بی دریغ مامانی و بابایی که مسوولیت دور دادن آریا جون و خوابوندنش رو تا 2-3 شب به عهده داشتن، تشکر می کنم. البته اگه تو روز هم جایی می رفتن، آریا رو می بردند که کمتر بهم گیر بده.

تشکر ویژه از مامانی که کلا تا آخر پروژه منو همراهی کرد.

از خاله مریم که (با بار شیشه ش) کلی زحمت کشید واسه سرگرم کردن آریا، ممنونم. آریا جون وقتی خاله مریم رو می بینه، بی خیال من میشه. محل بی مـــــــــحل.

از خاله مائده که خوابوندن 2 شب و 2 روز آریا جون به گردن اون افتاد، تشکر می کنم.

از دایی حسین که یه شب زحمت بیرون بردن و خوابوندن گل پسر رو پذیرفت، قدردانی می کنم.

از عمو محمد که یه شب آریا جون رو تو خونه خوابوند، سپاسگزارم.

از خاله ف (دخترخاله ی من) که یه عصری، آریا جون روی بازوی گوشتالوی اون آروم گرفت و به آغوش خواب پناه برد، کمال تشکر رو دارم.

البته این وسط هم یه شب قرعه به نام من افتاد که با ماشین بردمش بیرون. همش نگران بودم تو اون هیر و ویر بهم گیر بده که خدا رو شکر تو بغل مامانی، اسیر خواب شد.

از همه مهمتر، از رامین عزیز تشکرمی کنم که همراهی کرد و همدلی که تونستم پسری رو تا پایان 22 ماهگی، تغذیه کنم.

و در آخر، ممنونم از خدای بزرگ و مهربان که من رو لایق مادر شدن دید و این تاج رو بر سرم گذاشت.

خدایا برای همه چیز ممنون و سپاسگزارم.ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

پانی(مامانه بهداد)
19 بهمن 91 23:52
مامان جون خوش به حالتون که موفق به ترک اعتیاد شدین و اصلا هم احتیاج به آبغوره گرفتن نیست چون حالا حالاها آغوش گل پسری به رویتون بازه و همونطور که گفتی بهترین راه رو رفتی و اونم پیشرفت تدریجی تون بود. من که تازه 3 ماهی میشه شروع کردم خیلی خیلی آروم ترم نسبت به روزهای اول. آخه اولش خیلی ها پیشنهاد میکردن یک دفعه بگیرش و خودت رو راحت کن ولی نتونستم و الان خوشحالم. البته هنوز کامل ِ کامل قطع نشده و دلیلش سرماخوردگیه گل پسریه. ولی من هم بی نهایت انتظار یک شب تا صبح خواب راحت رو میکشم . دلم فقط خیلی خیلی تنگ میشه برای گاهی و لحظه ای از اون لحظه های بی تکرار البته غیر از شبهاش هههه.
بابا شما خانوادگی خیلی باحالین . خدا خیرشون بده آخره همدلی و همراهین مهربان خانواده اتون.
برای ما هم این روزها خیلی دعا کنید و مرد کوچولوی مستقلمو ببوسید.

مرسی مامان جون
همین که آروم آروم داری کارت رو پیش می بری بهتره هم واسه خودت و هم واسه گل پسر
اگه دعامون از سقف خونه مون بره بالا، شما هم تو لیست هستید
و شما هم ببوسید روی گل ناز پسر رو

خاله مایده
21 بهمن 91 10:46
خسته نباشی مامان فکنم پروژتون از طراحی ساختمان سخت تر بود خدا قوت.ایشالا از 1 و2 (پی پی)بگیریش.


نه زیاد سخت نبود با وجود دوستان
نوشين مامان آريا
21 بهمن 91 11:10
خوب مبارك باشه نازي كمي اذيت شد ولي ياري اطرافيان كمك بزرگي بود . تبريك


بله.
ممنونم
خاله عاطفه
25 بهمن 91 3:28
آریا جون و مامان سمی عزیز،واقعا مبارکه...دیگه آریا مرد شده..
سمی جان فدات شم همین جور که داشتی تشکر میکردی یه هو استرس من و گرفت،فقط سوپری سر کوچه مونده بود....


ممنونم. کلا ما اهل تشکریم و دلمون نمیاد آدما رو به حال خودشون بذاریم.
راستی از تو و بارمان هم تشکر می کنم واسه نیم ساعت سرگرم کردن آریا
تو این موقع شب خواب نداری؟