تفریح سالم پسرک!!
اینجا، زهراخانم، دخترعموی بنده، آریاجون رو تو انداختن سنگ، کمک می کرد (از تو کیسه ای که توش پر از سنگریزه بود و من از ورودی باغ واسه آریاجون پــُرش کرده بودم، سنگ می داد به آریاجون و مسلحش می کرد واسه پرتاب)
اینجا، وقتی سنگای داخل کیسه تموم شدند، آریاجون اومد سمت آجرای باغ، یعنی عمه جان بنده از روی شیطنت، آجرا رو نشونش دادند و باقی ماجرا ...
بدون شرح!!!!!!!!!!!
و این هم پایان ماجرا، وقتی همه ی آجرا رفتن تو آب...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی