بالاخره سحر را دیدیم ...
دیشب برای اولین بار بعد از مدتها، پسرک ساعت 10.5 شب سر بر بالین نهاد و به خواب رفت...
ما هم شامی خوردیم و به کارهای عقب مانده مان رسیدیم و ساعت حوالی 1.5 بامداد گارد خواب را گرفتیم که دیدیم پسرک در خواب به تکاپو و وول خوردن افتاده؛ فکر کردیم شاید طفلک تشنه می باشد.
رفتیم لیوانی آب آوردیم و پسرک نوش جان کرد و خوابید...
هنوز دقایقی نگذشته بود که دیدیم مجددا حرکات قبلی تکرار شد، همانطوری که در عالم خواب و بیداری بود سوال کردیم: گشنه ای؟ می خوای چای و شیرینی برات بیارم؟
پسرک بلند شد و عزم بیرون از اتاق کرد، به دنبالش رفتیم، چای را آماده کردیم و به همراه شیرینی خدمتش آوردیم و تا آخر میل کرد و ما خیالمان راحت که حالا می خوابد!
به خوابگاه مان رهسپار شدیم و پهن شدیم کنار پسرک.
دست در گردنمان و بوسه زنان بر صورتمان، خواهشی کرد به زبان خودش که ماشین هایش را می خواهد. در دل تاریکی هال کورمال کورمال به دنبال ماشین های محبوبش گشتیم و یافتیم و آوردیم خدمت گل پسر...
کمی با خودش بازی کرد، انگار قصد خوابیدن نداشت...
یهو نوای بابا، بابا سر داد و رامین بیچاره را بیدار کرد (هم اکنون ساعت 3 بامداد است)
دقایقی رامین جان دل به دلش داد و بازی کردند، اما انگار واقعا پسرک قصد خوابیدن نداشت (هم اکنون ساعت 4 بامداد است)
رامین جان ندا دادند که من فردا صبح زود باید برم سر کار، بیا ببریمش بیرون شاید بخوابه...
خلاصه شال و کلاه کردیم و زدیم بیرون. اتوبان صیاد را از پایین تا بالا رفتیم. اتوبان مدرس رو دو بار رفتیم بالا و از اونجا اتوبان چمران، هر چی بر می گشتیم عقب، می دیدیم پسرک بیداره...
قصد کردیم برویم خانه که رامین جان بخوابند، بنده هم یه جوریایی پسرک را به آغوش خواب بسپارم که یهو ملاحظه کردیم پلکهای پسرک سنگین شد و به خواب رفت (هم اکنون ساعت 5.15 صبح می باشد) تا برسیم خانه و مجددا ولو شویم برای خواب ساعت حوالی 5.45 صبح شد و نفهمیدیم کی به خواب رفتیم.
ساعت 11 با صدای پسرک برخاستیم و هنوز هم رنج بیخوابی دست از سرمان برنداشته
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام زآلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه ی مژگان من
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
جوی خشک سینه ام را آب، تو
بستر رگ های من، سیلاب تو
این شعر بالا رو واسه این گذاشتم که یه مقدار جو رو عوض کنم!