آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

روزهای پسرانه

یه همچین پسری داریم ما ...

1392/4/5 18:35
نویسنده : مامان
283 بازدید
اشتراک گذاری

 

به تازگی پسرک قادر شده در سنگین یخچال را بگشاید و سرکی بکشد به داخل آن و بعد با یک نیروی عظیم و باورنکردنی آن را ببندد، طوری که چارستون یخچال و بدنمان بلرزدناراحت

بارها تذکر داده ایم که عزیز ِ مادر، وقتی شما روزی 500 بار در ِ این بینوا را می گشایید و محکم به هم می کوبید؛ یخچالمان خراب می شود و ما می مانیم بی آب و غذا و میوهناراحت

انگار این تذکرات را به یخچال زبان بسته داده ایم، چرا که گوشی نیست که سخن ما را بشنود.نگران

امروز و دیروز، مچ پسرک را به هنگام گشودن در یخچال گرفتیم، تا آمدیم پیش دستی کنیم و تذکرکی بدهیم، پسرک تا کمر به داخل یخچال خزید، خنکای یخچال را که احساس کرد؛ با صدایی بلند نوا سر داد: « آخی »لبخند

و این جدیدترین توانایی پسرک است در پیچاندن تمام قد ماخنثی

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

پسرک علاقه ی بسیار زیادی به ظروفی شبه نمکدان دارد و از آنجایی که ظروف فلفل و ادویه ما خاصیت نمکدانی دارند و شازده پسر، بارها ما را در حال پاشیدن این مواد دیده اند، بسیار پیش آمده که در کابینت حاوی این ظروف و مواد را با یک سرعت باورنکردنی گشوده اند و انجام داده اند آنچه را که ما همیشه بیم ش را داریم.تعجب

آشپزخانه ای دیده ایم با کفپوش سرامیک و فلفل سیاه و ادویه و البته زردچوبه، و جدیدا هم ظروف آویشن و گلپر را کشف کرده اند که ظاهری متفاوت با بقیه دارند و بسیار متمایل به این که اینها را هم امتحان کنند.عصبانی

امروز دیدیمش که در دستان کوچکش، دو سه تایی از اینان را جای داده بود و با سرعتی مافوق سرعت نور به داخل ظرف روی اجاق گاز می پاشیدند، غافلگیرش کردیم که داری چیکار می کنی؟تعجب

ناز پسرمان پاسخ داد: « آریا، هـَـذا درست تـَـده (کرده) » مژه

 

 ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

این نازپروده پسرمان، از وقتی طفلی بسیار خـُـرد بودند، علاقه ی وافر به ماشین لباسشویی داشتند و هنوز هم هم ...چشمک

ماشین لباسشویی که با دور تند در حال خشک کردن لباسهاست، زیباترین صحنه ی روزگار رقم می خورد پیش چشمان ناز پسریقلب

و این زیبایی خلقت، تا حالا برایش تکراری نشده، و هر بار با دیدنش حظ می برد و مترصد که کارش تمام شود؛ بعد شیرجه به داخل ماشین لباسشویی و کشیدن لباسها به بیرون و ریختن به داخل سبد.

و حال، آویختن لباسها به روی بند رخت هم پیوست خورده به علایق کودکمان.عینک

چند روز گذشته، مشغول آشپزی بودیم و غافل از لباسهای شسته شده که داخل سبد گذاشته بودیم تا به روی بند رخت داخل بالکن منتقل کنیم.از خود راضی

نفهمیدیم پسرک کی سبد را رصد کرده بودند؛ از غفلت ما کمال سوء استفاده را کرده بودند و لباسها را مچاله و در حالی که تعداد بیشتری به کف زمین چسبیده بودند، به بند رخت داخل اتاق آویخته بودند.

سپس با خوشحالی و در حالی که ما هنوز متوجه ماوقع نبودیم، نزد ما آمدند، البته با سبد خالیفرشته

و ندا دادند: « مامان، آریا، هـِـباس پهن تــَده » 

و تنها کاری که آن لحظه از ما بر می آمد این بود که آفرینی از عمق جان تحویلش دهیم برای حس همکاری اشتشویق

و ساعتی بعد باز ما بودیم و ماشین لباسشویی که باز مشغول شد، تا بشوید لباس هایی که کف اتاق و هال را پوشانده بودندنگران

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

 

اما بدترین اخلاقی که جدیدا کودکمان پیدا کرده و به هیچ طریقی نتوانسته ایم اصلاحش کنیم؛ گریستن به دنبال پدر عزیزش می باشد.گریه

این عملش، وقتی پدرش در حال ترک خانه است و یا اینکه وقتی از بیرون به منزل می آییم و آقای همسر داخل پارکینگ کاری دارند و ما زودتر به خانه برمی گردیم، زجرآورترین لحظات را برایمان رقم می زند.کلافه

اشک های پسرک است که دل سنگ را هم سوراخ می کند.آخ

حالا هی ما می گوییم « الان بابا برمی گرده، یا بابا داره میره سر کار »،

کدام گوش است که بشنود این حرفها را؟متفکر

تازه وقتی آقای همسر به داخل خانه تشریف می آورند، پسرک با بغض و با حالتی از درماندگی؛

خدمت پدر عرض می نمایند: « بابا، آریا، گریه »گریه

خلاصه اینکه به معنای واقعی درمانده شده ایم...استرس

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)