باز هم خرابکاری ...
امروز تو اتاق بودم و باز از آریاجون غافل شدم؛ اومدم دیدم رو دیوار نقش زده، اونم از نوع هفت - هشت
تا منو دیده، با خوشحالی در حالی که مداد آبی دستشه؛
آریا: مامان، آریا، پوه (مامان آریا کوه کشیده)
من:
آریا: نچ نچ
من: اینجا خونه ی آقاجونه، خیلی ناراحت میشه
(آقاجون، بسیار با شخصیت تر از اونی هستند که بخوان نسبت به این مسائل اعتراض کنن، واسه آریا گفتم که بدونه، امانت رو باید درست نگه داشت)
آریا:
چند تا بوس تحویلم داد و رفت؛ منظورش چی بود، نمی دونم.
شاید گفت: خودت یه کاریش بکن.
حالا دیوارها هم رنگ پلاستیک، مگه تمیز میشدن؟
توجیه نوشت: همیشه تموم وقت حواسم به آریاجون هست که خرابکاری نکنه.
امروز به علت بیماری و کسالتی که چند روزه دست از سرم بر نمیداره، کمی دراز کشیده بودم که ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی