سخنوری های پسرک - 1
موقعیت: کتاب جدیدی دستمه که تا حالا آریا اونو ندیده. منم دارم جلدشو (اول و انتهای کتاب) نگاه میکنم و اونا رو میخونم. پسرک هی میاد جلد روی کتابو در حالی کتاب تو دستمه نگاه میکنه، باز سرشو خم میکنه، جلد پشت کتابو نگاه میکنه و خودش متوجه میشه که تا حالا اونو ندیده. با یه حالتی از خواهش و انتظار میگه:
مامان دَرشو باز کن توشو بدینیم (ببینیم)؛ برام بخونش!!
موقعیت: کنارم دراز کشیده، داریم با هم برنامهی رادیو هفت رو نگاه میکنیم. یه آقایی داره یه ترانهای میخونه که شاد نیست. برگشته با یه روانشناسی خاصی میگه:
مامان؛ آقا ناراحته!
(مدتیه، به خوبی، ناراحتی و خوشحالی و نگرانی رو درک میکنه و خودش تو مود هر کدوم که باشه، بهم اعلام میکنه)
**
موقعیت: بردمش حموم، ج ی ش کرده، برای اینکه بدون لباس از حموم نپره بیرون؛ حوله شو مثل دامن پیچیدم دورش (که هم خشکش کنم و هم اینکه یاد بگیره بدون لباس نیاد بیرون). برگشته میگه:
مامان؛ عروس شدم!
میگم: نه مامان، پسرا داماد میشن، عروس نمیشن.
یه ساعت بعد دوباره بردمش و باز با حوله اومده بیرون.
میگه: من داماد شدم. عروس نمیشم.
(کلی با عکس براش توضیح دادم که لباس داماد مثل عروس نیست تا متوجه بشه فرق این دو تا رو)
**
موقعیت: پدربزرگ و مادربزرگش اومدن خونهمون. با یه مهارتی رفته نشسته روی دوچرخهش که حداقل یکی دو سال دیگه میتونه باهاش بازی کنه (هنوز پاهاش توان فشار آوردن به پدال رو ندارن و ما باید دوچرخه رو هل بدیم). پدربزرگش با تعجب بهش میگه:
آریاجون؛ خودت میتونی دوچرخهت رو راه ببری؟
میگه: اجازه بده!!
من:
بعد روشو کرده به باباش، میگه:
بابا؛ رام بنداز (منو راه ببر)
**
همیشه وقتی تو حال خودشه و یا اینکه میخوام قربون صدقهش برم. بهش میگم:
پسر مامان کیه؟
میگه: آریاجون
عسل مامان کیه؟ قلب مامان کیه؟ نفس مامان کیه؟ عشق مامان کیه؟
هر کدوم اینا رو جدا جدا ازش میپرسم و اونم هر بار دوز لوس بازیش رو میبره بالا و جواب میده: آریا جون!
دو سه شب پیش یه خطایی کرد و منم یه نمیچه دعواییش کردم. بعدش هم رفتم دراز کشیدم و دستمو حائل چشام کردم. اومده صورتش رو از زیر دستم آورده چسبونده به صورتمو میگه:
پسر مامان کیه؟ آریاجون
عسل مامان کیه؟ آریاجون
(همهی اون سؤالها رو خودش مطرح میکنه و خودش هم جواب میده!)