آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

روزهای پسرانه

سخنوری های پسرک - 1

1392/8/30 9:07
نویسنده : مامان
189 بازدید
اشتراک گذاری

 

موقعیت: کتاب جدیدی دستمه که تا حالا آریا اونو ندیده. منم دارم جلدشو (اول و انتهای کتاب) نگاه می‌کنم و اونا رو می­‌خونم. پسرک هی میاد جلد روی کتابو در حالی کتاب تو دستمه نگاه می­کنه، باز سرشو خم می­‌کنه،‌ جلد پشت کتابو نگاه می‌­کنه و خودش متوجه می‌شه که تا حالا اونو ندیده. با یه حالتی از خواهش و انتظار می‌گه:

مامان دَرشو باز کن توشو بدینیم (ببینیم)؛ برام بخونش!!

 

 

موقعیت:‌ کنارم دراز کشیده، داریم با هم برنامه‌­ی رادیو هفت رو نگاه می­‌کنیم. یه آقایی داره یه ترانه‌­ای می­‌خونه که شاد نیست. برگشته با یه روا‌ن‌شناسی خاصی می‌گه:

مامان؛ آقا ناراحته!

(مدتیه، به خوبی، ناراحتی و خوشحالی و نگرانی رو درک می­‌کنه و خودش تو مود هر کدوم که باشه،‌ بهم اعلام می­‌کنه)

 

**

 

موقعیت: بردمش حموم، ج ی ش کرده، برای این­‌که بدون لباس از حموم نپره بیرون؛ حوله شو مثل دامن پیچیدم دورش (که هم خشک‌­ش کنم و هم این‌­که یاد بگیره بدون لباس نیاد بیرون). برگشته میگه:

مامان؛ عروس شدم!

میگم:‌ نه مامان، پسرا داماد میشن،‌ عروس نمیشن.

یه ساعت بعد دوباره بردم‌ش و باز با حوله اومده بیرون.

میگه: من داماد شدم. عروس نمی‌شم.

(کلی با عکس براش توضیح دادم که لباس داماد مثل عروس نیست تا متوجه بشه فرق این دو تا رو)

 

**

 

موقعیت: پدربزرگ و مادربزرگ‌­ش اومدن خونه‌­مون. با یه مهارتی رفته نشسته روی دوچرخه‌­ش که حداقل یکی دو سال دیگه می­‌تونه باهاش بازی کنه (هنوز پاهاش توان فشار آوردن به پدال رو ندارن و ما باید دوچرخه رو هل بدیم). پدربزرگ‌­ش با تعجب بهش میگه:

آریاجون؛ خودت می‌­تونی دوچرخه‌­ت رو راه ببری؟

میگه: اجازه بده!!

من: تعجبقلب

بعد روشو کرده به باباش، میگه:

بابا؛‌ رام بنداز (منو راه ببر)

 

**

 

همیشه وقتی تو حال خودشه و یا اینکه می­‌خوام قربون صدقه‌­ش برم. بهش میگم:

پسر مامان کیه؟

میگه: آریاجون

عسل مامان کیه؟ قلب مامان کیه؟ نفس مامان کیه؟ عشق مامان کیه؟

هر کدوم اینا رو جدا جدا ازش می­‌پرسم و اونم هر بار دوز لوس بازی­ش رو می‌­بره بالا و جواب میده: آریا جون!

دو سه شب پیش یه خطایی کرد و منم یه نمیچه دعوایی­‌ش کردم. بعدش هم رفتم دراز کشیدم و دستمو حائل چشام کردم. اومده صورت‌­ش رو از زیر دست‌­م آورده چسبونده به صورتمو میگه:

پسر مامان کیه؟ آریاجون

عسل مامان کیه؟ آریاجون

(همه­‌ی اون سؤال­‌ها رو خودش مطرح می‌­کنه و خودش هم جواب میده!)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

الهام مامان علیرضا
30 آبان 92 22:07
عزیز خاله کیه؟ آریا جون
مامان
پاسخ
مریم مامان اریا
2 آذر 92 11:06
ای جان دلم قربونش برم با این عکس خوشکلش خدا برات نگه داره ماشاء اله چقدر شیرین زبونه قند عسله
مامان
پاسخ
سپـــــاس
اليما
5 آذر 92 11:07
تون گرم مهربون و شاد الهي
مامان
پاسخ
تشکر فراوان
مامان مهرسام
10 آذر 92 16:30
کلی ابراز احساسات هست که یه زبون نمیارم و فقط برای شیرین عسلمون آرزوی شادی و سلامتی می کنم
خاله مائده
12 آذر 92 16:34
چ پسر گلی مثل مامانش اهل مطالعه
مامان
پاسخ