از پسرانم
پسرک کوچک، دستانش را کشف کرده. آنها را جلوی چشمانش میآورد، وراندازشان میکند سپس در یک حرکت آنها را درسته درون دهانش میچپاند. آنوقت شنیدن صدای خوردنش هوش از سر آدم میبرد. انگار یک دور ما را به بهشت میبرد و میگرداند با این حرکات موزون و حساب شده
به وقت خواب بودنش هر صدایی مرا به سمت اتاقش میکشاند حتی صدای دورهگرد داخل کوچه! انگار جز صدایش تا به حال هیچ صدایی نشنیدهام
به سفر مشهد رفته بودیم. حالا که برگشتهایم، پسرک بزرگ دائماً از ما تقاضای رفتن به ضریح امام حسین(ع) و خانهی خدا را دارد
اوقات خوشی دارم با پسرک بزرگ وقتی پسرک کوچک خوابیده. دوست و انیس تنهاییهایم شده پسرک 4 سالهام مخصوصاً که دائم مثل رادیو در حال حرف زدن و پرسیدن و چرا گفتن است
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی