آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

روزهای پسرانه

گوشه ی دلتنگی

1391/9/23 17:27
نویسنده : مامان
212 بازدید
اشتراک گذاری

تازگی ها، پسرک شیرینمان، همچین کمتر اعصابمان را سمباده کاری می کند. مگر وقتی که بنده خدا حرفی برای گفتن داشته باشد و ما (بیشتر رامین عزیز) نفهمیم. (من سِمَت مترجم نازنین پسر رو دارم)

گل پسربرای خودش عالمی دارد. انگار تکرار برای او (و البته همه بچه ها) معنی ندارد. یک کتاب را روزی 20 بار ورق می زند و هر بار آن را به زبان خودش می خواند و از من می خواهد اسم اشیاء مورد علاقه او که داخل کتاب هستند را بیان کنم و از این تکرار ملال آور خم به ابرو نمی آورد و هر بار انگار علاقه اش بیشتر می شود.

تمام نقاشی هایمان، شده تکرار همان اشیاء مورد علاقه اشو البته برج میلاد. روزی 3بار نوک مدادمان را می تراشیم و طرح می زنیم. از نظر ما تمامی طرحها یک جور و تکراری اند اما انگار پسرک با هر بار دیدن لذت دیگری می برد.

از دیدن برنامه مورد علاقه اش و شنیدن موسیقی و آهنگ دوست داشتنی اش که داستانها داریم. یعنی تمام وقت داخل خانه و داخل ماشین و حتی وقتی برای مسافرت می رویم، آهنگهای او در حال پخش هستند. معنی این همه تکرار را نمی فهمم که هیچگونه راضی به شنیدن یا دیدن چیز دیگری نمی شود. انگار زندگی روتین به او آرامش می دهد! (نمی دانم)

عشق به دیدن آب نما و فواره که هوش از سرش برده، هر شب (در صورت امکان) باید قبل از ساعت 10 خودمان را به تمامی آب نماهای نزدیک منزلمان برسانیم که پسرک کیفور شوند. دو بار هم اتفاق افتاد کمی دیر رسیدم و وقتی آریا جون درحال رصد فواره بود و لذت می برد متصدی فواره آن را خاموش کرد و رامین عزیز رفت و صبحت کرد که فایده ای نداشت. ساعت 10 خاموشی ست...

ماشین بازی کردن ش که واقعا دیدن دارد. معلوم نیست از کی و کجا یاد گرفته که همه را پشت سر هم می چیند و به اصطلاح خودش قطار درست می کند و خدا نکند موقع هل دادنشان، یکی از واگنها از ریل خارج شود که واویلا می شود ...

یه وقتهایی هم در حالت دراز کش، اون هم خوابیده به شکم، ماشین بازی می کند که مرا با آن معصومیتش دیوانه می کند. اما من هم برای اینکه لحظاتی با خودش باشد و بهم گیر ندهد، مجبورم فقط بیصدا نگاهش کنم...

و تمام این وقایع هر روز در چندین نوبت تکرار می شوند...

البته این تکرارها گاهی برای من سودمند هستند که او را سرجایش میخکوب می کنند و من می توانم مدت کوتاهی مال خودم باشم.

احساس می کنم پسرکم هر روز یه قدم به سوی مرد شدن بر می دارد و از من فاصله می گیرد، دیگر نه از غر زدن (آویزون شدن) های آنچنانی خبری هست، نه شیر خوردن های طولانی مدت که او را تو بغلم نگه دارم و سیر شوم از عطرش. طفلک بیشتر برای خودش هست...

انگار می فهمند وقتی بزرگتر می شوند سهمشان از زندگی راحت و بی دغدغه کمتر می شود و خودشان می شوند و خودشان. می فهمند که وابسته بودن بی فایده ست و باید راهی برای خلاصی از وابستگی پیدا کرد.

خوشحال می شوم که پسرکم روز به روز مستقلتر می شود. اما دلتنگ آغوشش می شوم...

پایا و مانا باشی عزیزم

پی نوشت: یعنی تموم علاقه ی پسرک ماشین لباسشویی و جاروبرقی و ... ست

تو کتابهاش هم میشه این عکسا رو پیدا کرد

نقاشی هامون هم شامل اینا میشه بیشتر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

atefe
23 آذر 91 20:23
وای پهجالب بارمان هم لباس های خشک و تر و از رو بند میاره و تو ماشین میریزه ..اگه من دخالت کنم...که....یه ضجه ای میزنه...الهی فداشون بشم