پاسداشت 91.11.11
روز یازدهم از ماه یازدهم سال 1391 خورشیدی، واسم خاطره شد:
- تولد 23 ماهگی پسری
پسرک تو ساعات پایانی این روز، قدمهای استوارش رو گذاشت تو ماه 23 م عمرش.
قدمهات استوار پسررررررررر
- خداحافظی مقتدرانه با ش ی ر مامان
از اونجایی که از 15 ماهگی آریاجون، ضعف شدید جسمی امانم رو بریده بود و این 2-3 هفته اخیر هم ضعف شدید روحی، سر به سرم میذاشت؛ علیرغم میل باطنی م، که قصد داشتم پسرک حتما تا پایان دو سالگی از شیره ی جانم سیراب بشه، کم آوردم و به اجبار پذیرفتم که آریا جون رو از وابستگی نجات بدم.
برای همین، تو ساعات اولیه این روز، وقتی تو ناهوشیاری کامل به سر می برد، برای همیشه با یار غارش وداع کرد.
- ملاقات بارمان جون و عاطفه عزیز
بعد از مدتها، بالاخره موفق شدم از فرصتی که تو سمنان بودم استفاده کنم و یه سری به دوست قدیمیم، عاطفه ی عزیز بزنم.
تو اون نیم ساعت، چهل دقیقه ای که اونجا بودیم حسابی به آریا جون و بارمان جان خوش گذشت. آریا جون که طبق معمول همیشه به وقت دیدن بچه ها، سریع پسرخاله میشه و بوس بازی راه میندازه.
بارمان عزیز هم که کمی بعد از اومدن ما یخش آب شد، طوری که وقت برگشتن ما حال و هواش حسابی بارونی شد.