دل ناخوشی!
مدتهاست جسم و روحم دارن از همدیگه سواری می گیرن، نمیدونم کدومشون داره اون یکی رو یدک میکشه. جسم ضعیف یا روح داغونم!
مدتهاست دیگه هیچ چیزی خوشحالم نمی کنه!
مدتهاست خواب راحت ندارم، انگار تو خواب هم بیدارم!
مدتهاست دیگه روحم، بلند، پرواز نمی کنه. گیر کردم تو این روزمرگی!
مدتهاست که گفتارم زخم میزنه، طوری که خودم حرارتش رو احساس می کنم!
مدتهاست روح نازکم با کوچکترین زخمه، ترک برمیداره و من کاری از دستم بر نمیاد!
مدتهاست دیگه فکر آدما رو نمی خونم، و ذره ای احساس نزدیکی ندارم باهاشون!
مدتهاست دیگه غربت اذیتم نمی کنه، گویا جنس دلم عوض شده!
مدتهاست نگاه م سبک شده و خنثی، دیگه از اون نگاه سنگین که هر کسی رو آزار میداد خبری نیست!
مدتهاست آروم شدم، البته مثل خاکستری که زیرش آتیشه!
مدتهاست وقتی تو خودم هستم و فکر می کنم به خودم، داغ می کنم و گُر می گیرم!
مدتهاست فاصله گرفتم از خدا، از اون حی قیوم! باهاش حرف می زنم اما جنس حرفام مثل قبل نیست!
مدتهاست دارم فقط روزا رو می گذرونم که زودتر شب بشه! تا زودتر یه روز دیگه بیاد!
مدتهاست اشک هم با چشمای خسته م وداع کرده، انگار اون هم حوصله همراهی نداره!
مدتهاست وقتی دارم حرف می زنم، دیگران صدامو نمی شنون، حتی خودم هم صدای خودم رو نمی شنوم. صدام گم میشه تو حجم صداشون. بی رمقم اساسی!
مدتهاست وعده های غذایی م محدود شدن به یه وعده حوالی ساعت 5-6 عصر، که نمیدونم اسمش ناهاره یا شام!
مدتهاست ضعف دارم، نمی دونم واقعا ضعف جسمه یا ضعف روحه که فشار میاره به این جسم زار و نزار!
مدتهاست دردهای ناشناخته دارم که آزارم میدن!
مدتهاست دیگه انتظار اومدن و دیدن عزیزترین کسانم رو نمی کشم، سنگ شدم اونم از نوع خارا!
مدتهاست تو این زندگی آروم دارم دور خودم می چرخم. به هیچ جایی هم نمی رسم، حتی نمی خوام مسیرم رو عوض کنم!
مدتهاست می خوام خودم رو عوض کنم. اما زورم به خودم نمی رسه!
مدتهاست می خوام حرف دیگران رو بفهمم، دل بدم به دردشون، اما توانش رو ندارم!
مدتهاست دیگه طراحی سازه ی یه برج 20 و چند طبقه اونم تو بالاترین نقطه ی تهران دیگه دغدغه م نیست!
مدتهاست دیگه دلتنگ شغلم نیستم!
مدتهاست فقط دلم خوشه به این پسرک گل گلی که بازیچه ی تموم ساعات زندگیش هستم و همسر مهربان که آوار می کنم تموم دلتنگی هامو رو سرش!