آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

روزهای پسرانه

فروردین 91- من صدفی هستم که مرواریدم تویی

1391/1/11 17:21
نویسنده : مامان
238 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام ای عزیزتر از جانم، بزرگ مرد کوچک خانه مان، یکسالی ت مبارک

خدا را شکر می کنم برای وجود پاک و نازنینت در زندگی مان

یک سال را با تمام خوشی ها و دشواریها با هم سپری کردیم. چه روزها وشبها که در آغوشم آرام گرفتی و به خواب رفتی.

با تمام وجودم، پرستاری ات کردم تا جان گرفتی و مرد یک ساله شدی!

تمام لحظات با تو بودنم را ارج می نهم و به خود می بالم که غنچه ی کوچکی چون تو در خانه مان می شکفد.

در این یک سال گذشته، روزها و شبهای با تو بودنم بهترین لحظات عمرم بود. با گریه هایت در دل گریستم و با خندیدنت خندیدم و شاد شدم.

بالندگی ات را دیدم و خداوند را ستودم.

آن روزها که نوزاد بودی و آرام آرام شیره ی جانم را می مکیدی، خانه ی قلبم مأمنت بود و حالا که بزرگتر شده ای...تمام وجود و هستی ام تو هستی.

روزهای با تو بودنم پُر از خاطره ست. هر روز صبح به امید دیدنت چشم گشودم و تا شب که بخوابی چشم از دیدنت برنداشتم. به هنگام گرسنگی ات زودتر از تو از خواب برخاستم مبادا که گریه بی تابت کند.

خزیدنت (بعد از خنده های زیبایت) اولین پیشرفتت بود که در ما شوقی عجیب ایجاد کرد.

کم کم غلتیدی و ما همچون کودکان، شاد و سرمست، بالا و پایین پریدیم و مشوقت بودیم برای تکرارش.

نشستنت، معجزه ی خدا را برایمان دیدنی تر کرد.

راه رفتن با دست و پا را آموختی.

اولین مروارید را که در دهانت دیدیم، آنقدر خوشحال شدیم که به همه خبر دادیم.

روزها را با هم گذراندیم و از وجودت سرمست شدم.

کم کم در آغازین روزهای 11امین ماه تولدت، پاهایت را به زمین گذاشتی و راه رفتن را آغاز کردی و مستقل شدی. نمی دانی چه خوشحالی وصف ناپذیری وجودمان را تسخیر کرد.

با عطر وجودت خانه مان را عطرآگین کردی و غصه هامان را از یاد مان بردی.

وای که چه زود گذشتند روزهای کوچکی ات؛

وای که چه زیبا گذشتند روزهای با تو بودنم؛

وای که چه آرام گذشتند شب خوابی هایمان با تو؛

و چه خوب گذشتند روز و شبمان با تو....

و حالا در آستانه ی اولین سالگرد میلادت،از خدای بزرگ می خواهم تو را در سلامت کامل جسم و روح کنار ما نگه دارد.

برایت روز و روزگاری نیک همراه با یک دنیای زیبا آرزو دارم.....

با تو، دریا با من مهربانی می کند؛

با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند؛

با تو، من با بهار می رویم؛

با تو، من در طلوع، لبخند می زنم؛

با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی ِ پاک خداوندی را می نوشم.

 

پی نوشت: متن اخیر برداشتی آزاد از شعر با تو سروده ی دکتر علی شریعتی است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)