آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

روزهای پسرانه

سرعت گیر

1391/10/11 10:57
نویسنده : مامان
218 بازدید
اشتراک گذاری

کلا ما آدم سریعی هستیم، یعنی بودیم. همیشه عین فرفره کارهایمان را انجام می دادیم و تا جایی که امکان داشت آویزون کسی نبودیم.

کودکی مان را به خاطر نداریم، اما از دوران مدرسه و دانشگاه یادمان هست که فِس فِسو نبودیم و به تمامی کارهایمان تمام و کمال می رسیدیم.

حتی آن سال های خیلی دور (13 سال قبل) رفتیم و تایپ 10 انگشتی آموختیم که از سرعتمان چیزی کم نشود!

و نیز آن سالهایی که دور از خانواده بودیم. ساعت 6 صبح از محل زندگی مان واقع در تهران پارس می زدیم بیرون و مثل موشک با پای پیاده خودمان را می رساندیم به ایستگاه اتوبوس (اول خط که بتوانیم تا آخر مسیر بشینیم و بخوابیم!) بعد مجددا مثل فرفره تا ایستگاه اتوبوس بعدی را گز می کردیم، تا اینکه قبل از ساعت 8 به محل کارمان واقع در یوسف آباد برسیم.

و مجددا این سیکل از ساعت 5 بعد از ظهر تا 7-7.5 معکوس می شد...

یا اینکه وقتی 2-3 هفته یک بار به شهرمان می رفتیم. صبح چهارشنبه ای که قصد عزیمت داشتیم، به محض رسیدن به محل کارمان، تیز به کارمان می رسیدیم تا ساعت 3 بعد از ظهر که از دفتر خارج می شدیم و با سرعت نور خودمان را می رساندیم ترمینال جنوب.

حتی در محل کار هم، کارهایمان را سریع انجام می دادیم که گاهی کمک حال بقیه هم می شدیم.

خلاصه اینکه تمامی کارهایمان را با سه سوت انجام می دادیم.

البته با این سرعت زیادمان بسیار صبور بودیم یعنی مثال زدنی در جمع آشنا و غریب.

تا اینکه از خوش روزگار شدیم همسر رامین عزیز. که صبور است و مهربان اما بسیار کم سرعت.

یعنی این همسر مهربان چنان سرعتمان را گرفت که مثال زدنی شدیم برای دوستان و آشنایان.

البته ناگفته نماند که بعد از دفتر سریع خودمان را به منزل می رساندیم و فرز به کارهایمان می رسیدیم و تاآمدن همسری، کاری باقی نمی ماند. بیشتر مشکل به وقت بیرون رفتن از منزل بود.

خلاصه رسید ایامی که ما شکم به دست (باردار) بودیم که باز هم سرعت عجیبی داشتیم. البته در منزل.

بیرون از منزل، شدیم آدمی وابسته و البته آویزون. چاره ای هم نبود.

کارمان را به واسطه داشتن بار شیشه کنار گذاشتیم و همین شد که برای انجام کارهایمان به شدت به همسری وابسته شدیم، که البته ایشان حائز مقام اول صبوری و سرعت پایین هستند!

آخه اون مواقعی که مشغول به کار بودیم، تو مسیر رسیدن به منزل تمام کارهای مربوط به بیرون خودمان را انجام می دادیم و حالا آویزون شدن برایمان نهایت رنج بود.

به هر حال کمی از سرعتمان گرفتیم و دندان بر جگر فشردیم و صبوری کردیم.

بالاخره مادر شدیم. این بار سرعتمان گرفته شد اساسی.

به خاطر کودکمان صبر پیشه کردیم و هی از سرعتمان گرفتیم. و چه عذاب آور بود برای ما که همیشه در حال دویدن بودیم.

البته ناگفته نماند به وقت خواب کودکمان، مجددا آن سرعت فضایی به سراغمان می آمد و به همه ی کارهای عقب مانده مان (تا 3 صبح)، در حد امکان می رسیدیم.

کلا وقتی پسرک خواب بود ما در حال دویدن بودیم و چه کیفی می کردیم.

مشکل وقتی شروع می شد که قرار بود به بیرون از منزل برویم. کارهای خودمان و پسرک را سریع انجام می دادیم و حالا این همسری بود که کماکان سرعت لاک پشتی داشت و چه بسا کمتر از قبل!!

صبر زیاد همسری ما را بی صبر کرد و شدیم جیغ جیغو.

صبر زیاد همسری ما را بی صبر کرد و شدیم عصبی.

یعنی کلا صبر همسری، صبر ما را از ما گرفت.

به همین خاطر گه گاه داغ می کردیم که به نظر می آمد که مغزمان تاول زده.

این روزها پسرک بزرگ شده و از آب و گِل در آمده و کارهای خانه قابل پیش بینی تر شده و صبر ما به جایش برگشته و نیز به پسرک منتقل شده آرامش و صبرمان.

اما کماکان در حال دویدن هستیم تا وقتی که قرار است به پسرک غذایی یا میان وعده ای بدهیم.

و همسر عزیزتر از جان کماکان چون قبل با طمانینه و صبر هر چه تمامتر زندگی را می گردانند و باز ما هستیم با همان سرعت قبل و البته کم تر از قبل که به داشتن او می بالیم که با صبوری شان، ما را آرام کردند و به ما آموختند خویشتن داری و صبر را.

خدایا، خودم و زندگی آرامم را با وجود داشتن دور تند به خودت می سپارم.

خدایا، پسرک و همسر عزیزتر از جانم را در پناه خودت حفظ کن که به آنها دلخوشم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الی مامان
12 دی 91 14:28
واااااااااااااااااایییییییییییییییییییی
فکر کردم یا شما گفتی من نوشتم یا من گفتم شما نوشتی
خلاصه منهای اون قسمت هایی که هنوز درس شما جلوتر من هم هم


آخ مادر
نمی دونی چی می کشم تو این بی سرعتی
حالا به ما هم میرسی