آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

روزهای پسرانه

ادب از که آموختی؟

1391/10/4 17:23
نویسنده : مامان
189 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یاد اون روزایی افتادم که پسرک شدیدا معتاد تاب و سرسره و کلا پارک شده بود. تابستونی که گذشت.

یعنی هر طور بود تو اون گرمایی که مغز آدم تبخیر میشد و روزا کِش می اومدن، عصر (6-7 بعدازظهر) که می شد پسرک هیچ جور تو خونه بند نمی شد و این وظیفه من بود اوقاتی رو واسه زیبا گذشتن آریا فراهم کنم.

و تنها گزینه ای که به فکرم می رسید پارک جلوی خونه بود. یه وقتایی هم با قدم زدن خودمون رو می رسوندیم به دفتر رامین عزیز و آویزون اون می شدیم.

یه شب که همسر مهربان یه جایی خیلی دورتر از محل کار و خونه باید می رفت، برای تعویض روحیه و دیدن جاهای دیگه ای از این کلانشهر، ما رو هم با خودش برد.

تو راه برگشت، آریا جون با اون چشمای تیزش پارک (بوستان محله ای) اون منطقه رو دید.

با هزار بدبختی تو اون شلوغی یه جای پارک گیر آوردیم و تا رامین عزیز به ما برسه، من و آریا سریع خودمون رو به وسایل بازی رسوندیم.

خودمون رو به وسایل بازی رسوندیم.

داستان از اونجایی شروع شد که وقتی آریا رو گذاشتم روی تاب، 2 تا پسرک 5-6 ساله بدجور به پر و پای ما پیچیدن و زنجیر تاب رو کشیدن و درخواست من هم ازشون کارگر نیفتاد.

خلاصه بی خیال تاب شدم. آریا رو بردم سرسره، معمولا تا بالای پله های سرسره اونو همراهی می کردم، به محض اینکه گذاشتمش تا سُر بخوره دوباره سر و کله اون 2 تا پیدا شد. دوباره اصرارهای من شروع شد که اجازه بدین این نی نی کوچولو سُر بخوره که بازم انگار با در و دیوار حرف می زدم.

از اون بالا پارک رو رصد کردم، هیچ کسی رو ندیدم که این 2 تا متعلق به اون باشه. تموم خانواده هایی هم که نزدیک ما بودن دیدن چه طوری با زبان خوش از اون بچه ها خواستم مزاحم نشن.

رامین عزیز هم اومد، که حتی به حرفای اون هم توجهی نکردن!

آریا رو بردم سوار اسب بشه که دوباره همون آش و همون کاسه!

خلاصه رامین آریا رو بغل کرد و برد یه سرسره بزرگ تر و اونو مستقیما گذاشت رو قسمت سُر سرسره.

تازه همون موقع که آریا داشت سُر می خورد دوباره اون 2تا پیداشون شد و یکیشون داشت آریا را هل می داد که من دستش رو کنار کردم.

چشمتون روز بد نبینه، در کمال ناباوری دو تا خانم مثل قرقی با جیغ و دادشون رو سریع من و رامین عزیز آوار شدن.

یکی از اون خانما: خانم چرا بچه م رو کتک می زنی؟ خوبه یکی بچه تو رو کتک بزنه؟ این بچه می خواد با پسرتون بازی کنه شما نمی فهمی؟

تموم این حرفا رو چنان با صدای بلند بیان می کرد که من حتی صدای خودم رو نمی شنیدم که در حال دفاع و توضیح اتفاقات گذشته بودم.

اینکه اون وقت که کودکتون آزار می رسوند کجا بودید؟ حالا پیداتون شده!

خلاصه اون خانم فقط جیغ زد و صدای منو نشنید. حتی اونایی هم که اونجا بودن نتونستن خانم رو قانع کنن.

فقط یادمه وقتی یه کم ازشون دور شدیم، و من مطمئن شدم دیگه صدامو می شنوه بهشون گفتم کاش به جای حرف زدن تو پارک و فراموش کردن اینکه بچه ای هم دارین، یه کم به تربیتش فکر می کردین و یادش می دادین به حقوق دیگران احترام بذاره مخصوصا به بچه های کوچکتر از خودش.

خوشحالم که از همون روز اول توافق رو به پسرک آموزش دادم و با وجود سن کمش بسیار منطقی با هم سن و سالاش برخورد می کنه و در کمال آرامش باهاشون بازی می کنه.

پسرک مهربونم هر بچه ای رو می بینه ولو بسیار بزرگتر از خودش اول بهش دست می ده، بعد بغلش می کنه و بوسش می کنه، اگر هم خوراکی داشته باشه حتما به اون بچه تعارف می کنه.  

و منم که با دیدن این صحنه ها کیف می کنم و شکر خدا.

بازم از خدا می خوام کمکم کنه تو آموزش و پرورش بهتر این پسرک عزیزتر از جان.

 

توضیح نوشت: اون بچه ها هم گناهی ندارن، بعضی ها از پدر و مادرا فکر می کنن پارک یا هر مکان عمومی دیگه واسه اینه که کودکشون رو رها کنن واسه خودش باشه، به قول خودشون سرگرم باشه، غافل از این که ممکنه آرامش یه عده ای رو به هم بزنن.

قصدم هم این نبود از خودم تعریف کنم، فقط خواستم بگم تربیت بچه شوخی بردار نیست.

 امیدوارم بیشتر به این موضوع اهمیت بدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الی مامان
4 دی 91 15:19
همه اینها هست مامانی و خیلی هم یشتر
همین ها فکر و ذهن آدم رو مشغول می کنه و نگران، که آیا در تربیت موفق خواهیم بود یا نه.چقدر لذت بردم از نحوه ی برخورد آریا جان با دیگران
آفرین پسرک نازم آفرین مامان مهربونش




قربون شما مادر