بزرگمرد خونه ی ما
آریاجون؛ این مطلب را در حالی مینویسم که مدتیه، کم کـَمَک از من فاصله گرفتی و همدََم اوقات بابا رامین شدی. فکرش هم نمیکردم که به این راحتی وابستگی رو پس بزنی و مستقل بشی، مردی بشی واسه خودت. حتی تو خواب هم نمیدیدم برای خوابیدن جایی غیر از آغوشم رو پیدا کنی. خوشحالم که قدم به دنیای بزرگ مردانه گذاشتهای. چه قدر خوشحالم ... اصلا نفهمیدم که کـِـی اینقدر بزرگ شدی؟ اینقدر بزرگ که حتی برای درد هم گریه نمیکنی. که اگر هم اشک بریزی، همزمان دستای کوچیکت را برای برداشتنشون به سمت...