آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

روزهای پسرانه

؟؟؟

  دوستی که کامنت گذاشتی:      اینا هم دلایل من:    معنی آریا تو سایت ثبت احوال       معنی آریا تو سایت معتبر ویکی پدیا     معنی آریا تو کتاب اسمی که دارم...       هر کلمه علاوه بر اینکه یه معنی خاصی داره،‌ می تونه اسم کسی یا چیزی باشه و این دلیل نمیشه که فلان اسم وقتی به کسی یا چیزی اطلاق میشه، صرفا معنی اون کلمه هم باشه.   ایرانی ها گروهی هستند از نژاد آریایی ها. آریایی به کسی میگن که از اون نژاد بوده باشه. اما منظورتون از اینکه نوشتید آریا یعنی آریایی ایرانی،‌ چیه؟ دوست عزیز، ی...
6 شهريور 1392

آتش سوزی!!

  وقتی بی حالی و کسالت یه بعد از ظهر روز جمعه، سـُـر خورده بود تو تک تک سلو‌ل­های بدنم و چاره‌ای نداشتم جز این که چشامو از روی بی‌­حوصلگی بچرخونم روی سطرهای کتاب؛ تنها چیزی که تونست هیجان کاذب با چاشنی عصبانیت تزریق کنه به رگ های امروزم؛ این بود که در اوج ناباوری دیدم پسرک با ته مونده‌­ی شیرکاکائوی تو شیشه شیرش روی ملافه‌­ی سفید پتوی پدرش، خالکوبی کرده! الان هم با خیال راحت، این وقت روز گرفته خوابیده. خدا امشبو به دادمون برسه، تا کــِـی بیدار باشه، معلوم نیست...     محض تنوع و البته ابراز ارادت به دوستایی که اینجا رو می خونن، تعدادی از کامنت­‌ها ...
2 شهريور 1392

زنده باد این عاشقانه ...

  پسرجان، امروز قصد داشتم از داشته‌­ها و دلخوشی­‌هایمان برایت بگویم، نمی‌­دانم چرا دلم خواست از خودت برایت بگویم ... برایت بگویم عزیزترین­م؛ از روزی که خانه را جور دیگری شناخته­‌ای، هیچ چیزی سر جای خودش نمی­‌باشد، حتی شده وسیله‌­ای که تا پیش از این سانتی­متری از جایش تکان نخورده بوده، به مدد وجود نازنین­ت، تمام خانه را درمی­نوردد... از جاروی آشپزخانه که راهش به سمت پذیرایی کج می­شود و پشه‌­کش یا همان مگس‌­کش که نقش تـِـی را برایت بازی می­کند تا لنگه دمپایی من که روی میز ناهارخوری سبز می­‌شود و لنگه‌­ی دیگرش ب...
30 مرداد 1392

تو رؤیاها را ورق بزن!

  نمی‌­دانم چه رابطه‌­ی مستقیم یا غیرمستقیمی بین خوابیدن من با اغلب تشنه بودن و بدتر از آن، نیاز ِ مبرم داشتن به تعویض پوشک تو وجود دارد؟ دلیلی ندارد وقتی دیروز که کلی میهمان روی سرم ریخته بود و جنابعالی حسابی آبروداری کردی و پوشک­ت را سنگین(!) نکردی ؛ امروز که از خستگی در مرز بی‌هوشی به سر می­‌بردم، از صبح چندین بار مرا زابراه کنی ... ولی خودمان هستیم، شاید بد نباشد کمی کنترل سیستم برون‌­ریز تحتانی را به دست بگیری، ناسلامتی داری به 29 ماهگی نزدیک می­‌شوی، بچه!! سوای کمکی که به اقتصاد خانواده می­‌شود و پدرجان نفسی می­‌کشند؛ شاید دست و پا و ستون فقرات من ...
26 مرداد 1392

من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند ...

  امروز 28 ماه از روزی که آریاجون چشاشو به این دنیا باز  کرد، می­‌گذره... تو اون روزها و شب­‌ها، لحظات و دقایقی پیش چشام رقم خورد، که وقتی به عقب برمی‌­گردم و نگاه می‌کنم، یه لبخندی می­‌شینه گوشه‌­ی لبم، یا بغضی می­‌چسبه به گلوم و اونو خراش میده، چیزایی یادم میاد که یهو ضربان قلبمو می­‌بره بالا و گاهی نفسم بند میاد. آریا بچه‌­ای بود که از تولدش تا حدود 9 ماهگی­ش، تنها چیزی که بهم داد گریه و بی­قراری بود! یادم میاد اون روزا بیدارشدن آریاجون از خواب برابر بود با آوارشدن دنیا روی سرم، واقعا یه وقتایی دلم می­خواست با بیدارشدن،...
11 مرداد 1392

گاه زندگی چقدر دردناک می شود !

  اول نوشت: درسته از نظر خیلی ها، تنهایی سخته و گاهی وقتها آدم نیاز داره یکیو داشته باشه واسه حرف زدن و از درد دل گفتن. شاید خیلی عجیب باشه؛ اما من واقعا از تنها بودن لذت می برم. بی خبر بودن بهم آرامش میده، عجیب تر اینکه من اصلا اهل درد دل گفتن نیستم!!! همونطور که تو ادامه ی پست نوشتم، قسمت آزار دهنده ی دور بودن برام، همون بی خبر بودن از سلامت خانواده م هست که خیلی وقتها از من پنهون می کنن، و اگر هم خبری بدن، سعی می کنن نگرانم نکنن که اون موقع بیشتر می مونم تو برزخ...     غربت؛ فرصتی ست برای همیشه با خود بودن. غربت؛ فرصتی ست برای بی خبر بودن از همه کس و همه جا. غربت؛ فرصتی ست برای دور بودن از همه ی ...
9 تير 1392

یه همچین پسری داریم ما ...

  به تازگی پسرک قادر شده در سنگین یخچال را بگشاید و سرکی بکشد به داخل آن و بعد با یک نیروی عظیم و باورنکردنی آن را ببندد، طوری که چارستون یخچال و بدنمان بلرزد بارها تذکر داده ایم که عزیز ِ مادر، وقتی شما روزی 500 بار در ِ این بینوا را می گشایید و محکم به هم می کوبید؛ یخچالمان خراب می شود و ما می مانیم بی آب و غذا و میوه انگار این تذکرات را به یخچال زبان بسته داده ایم، چرا که گوشی نیست که سخن ما را بشنود. امروز و دیروز، مچ پسرک را به هنگام گشودن در یخچال گرفتیم، تا آمدیم پیش دستی کنیم و تذکرکی بدهیم، پسرک تا کمر به داخل یخچال خزید، خنکای یخچال را که احساس کرد؛ با صدایی بلند نوا سر داد:  « آخی &raqu...
5 تير 1392