میهمان داری با اعمال شاقه!
اواسط هفته پیش مادر عزیزتر از جانمان جهت انجام پاره ای از امور به تهران و البته منزل ما تشریف فرما شدند.
از آنجایی که ما در این دیار در غربت به سر می بریم دیدن دیر به دیر اقربا و اقواممان برنامه روتین زندگیمان را دچار تغییر می کند.
از جمله این تغییرات خوابیدن ماست که شب هنگام دیر وقت انجام می شود و صبح زود بیداری داریم. در این مقوله پسرک نازنازیمان هم به تأسی از ما دچار مشکل می شوند به همین دلیل به هنگام خوابیدن در این گونه مواقع رقص بندری راه می اندازند و تا پاسی از نیمه شب بیدارند.
شب اول که مادرجان میهمانمان بودند، با هزار فوت و صلوات بالاخره پسرک ساعت 12 نیمه شب به خواب رفتند و ما تا آمدیم خودمان را جمع و جور کنیم، نیم ساعتی گذشت. به محل خوابمان رفتیم. هنوز چشمانمان گرم خواب نشده بودند که پسرک با جیغ بنفشی که کشیدند ما را بیدار نمودند.
ساعت 1.5 نیمه شب گریه ای می کردند که ما به عمر 21 ماهه شان چنین کُلی بازیی را ندیده بودیم.
مادرجان و رامین عزیز برای کمک آمدند اما پسرک به آغوش ما چسبیده بودند. اندکی شکمشان را مالش دادیم و خوابیدند.
مجددا ساعت 3.5 نیمه شب این بار با جیغ بنفش پررنگ بیدار باش دادند. مادرمان سریع دست به کار شدند و شکم پسرک را ماساژ دادند و کیسه آبجوش گذاردند. بالاخره پسرک خوابید تا 11 صبح.
فردا شب این بی برنامگی پسرک به علت وجود میهمان ادامه پیدا کرد و مرد کوچک ما در حالی که زانوان ما در حال آماسیدن بودند ساعت 1.5 نیمه شب به آغوش گرم خواب پناه بردند در حالی که ما از 1 ساعت قبل سر بر روی شانه های خودمان نهاده بودیم و کم و بیش چرت می زدیم.
(همه ی این بی خوابی های شب در حالی بود که پسرک ظهر نخوابیده بود و در برابر خواب شب اینقدر مقاومت می کرد)
شب سوم این پروژه تکرار شد. همگان خوابیدند و این من و آریا جون بودیم که تا 1 نیمه شب بیدار بودیم. گاهی روی پاهای بنده می خوابید گاهی با جهشی بلند خودش را به زمین رسانده با ماشینها و بقیه وسایل نقلیه همبازی می شد.
ناگهان گریه سر داد "دَدَ" و با هیچ ترفندی راضی نشد.
رامین عزیز از ضجه های گوشخراش بیدار شد. به ناچار شال و کلاه کردیم در وضعیت فلاکت بار و با طی سه طبقه به پارکینگ پناه بردیم که در کمال ناباوری دیدیم ماشین پدر رامین عزیز جلوی ماشین ما پارک شده.
دوباره دو طبقه به بالا آمدیم. حالا هی زنگ بزن. همگی در خواب ناز و این ما بودیم که ...
خلاصه به هر زحمتی بود، بیدارشان کردیم. سوییچ را گرفته ماشین را جابجا کرده و به بیرون از منزل رهسپار شدیم.
دقیقا دو دقیقه از حرکت ماشین نگذشته بود که پسرک در دام خواب اسیر شد و ما برای اینکه کمی خوابش عمیق شود دورکی زدیم و به منزل برگشتیم.
این هم خاطره ی ما از 3 شب سخت. نه تنها خودمان درست و حسابی نمی خوابیم، خواب را بر میهمان هم حرام می کنیم. و این است رسم و آیین میهمان داری ماااااااااااااا !!