آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

روزهای پسرانه

یا مقلب القلوب و الابصار...

1391/12/24 10:29
نویسنده : مامان
424 بازدید
اشتراک گذاری

 

 امروز و در حال حاضر، ساعات آغازین آخرین پنج شنبه سال رو سپری می کنیم.

قصد داشتم نوشتن این پست رو بذارم واسه روز آخر سال، اما فکر کردم ممکنه فرصتش رو نداشته باشم.

 

 

 

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب ؛


اول از همه، تشکر می کنم از دوستانی که تو این مدت حدودا 22 ماه که من اینجا هستم،

به خونه ی مجازی م که البته یه جورایی خونه ی دلم هست ؛ سر زدند و هم چنین منو به

خونه ی دلشون راه دادند...

تشکر می کنم از همه ی دوستان خوبی که تو شادی هامون شریک شدند.

 

و عذرخواهی می کنم اگه با خاکستری و سیاه نوشتن م باعث رنجش و دل آزردگی شون

شدم. آخه، اینجا تنها جایی بود که می تونستم راحت باشم و راحت حرف بزنم...

و عذرخواهی می کنم از تمام کسانی که ناخواسته و سهواً باعث ناراحتی شون شدم...


خدای بزرگ رو شاهد می گیرم که کلمه ای حرف نزدم مگر از روی صفا و صداقت. تا جایی

که تونستم سعی کردم با احترام و تواضع و راستی با همگان برخورد کنم و اگر جایی حرفی

زدم و یا پاسخی دادم که نشانی غیر از این داشته، به بزرگواری خودتون، این دَم عیدی، از

من بگذرید...

 

امیدوارم این سال جدید، براتون مبارک و خیر باشه...

سالی باشه مملو از خوبی ها و راستی ها.

پـُـر باشه از عشق و امید.

لبریز باشه از اعتماد و اطمینان به همدیگه.

و سالی باشه به دور از خودخواهی و غرور...

الهی که همگی زندگی خوب و خوشی با عزیزان تون داشته باشید و برای زندگی سه نفری

ما هم دعا کنید...

 


نمی دونم تو سال جدید می تونم بازم بیام اینجا یا نه! به شرط حیات و صحت و البته

خواست خدا، اگر که اومدم سعی می کنم بهتر از قبل باشم...

یه پست مناسبتی باید بنویسم که نمیدونم هستم تهران یا نه! شاید زودتر بنویسم. و شاید

هم نوشتم و سپردمش به ارسال برای آینده...



خدایا، به بزرگی و جلالت، قسم ت میدم که به ما رحم کنی و عاقبت مون رو ختم به خیر.ماچ

اگه صلاح دیدی، هوای دلمون رو داشته باش چشمک

همین!

  


توضیح نوشت:  من از یک ماهگی آریاجون اومدم و یه چیزایی نوشتم، اما به دلایلی نزدیک

به 18 ماه اصلا نتونستم بیام و تصمیم داشتم وبلاگ رو حذف کنم که نشد و الان خوشحالم

که هستم در کنار دوستان خوبم.لبخند

 


 

این هم تقدیم برای تشکر....قلب

 

 

 

 

 

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مریم مامان آریا
24 اسفند 91 10:41
عزیزم به واقع و در حقیقت من چیزی از شما ندیدم جز همونی که گفتی :
خدای بزرگ رو شاهد می گیرم که کلمه ای حرف نزدم مگر از روی صفا و صداقت
من از شما فقط تواضع دیدم و راستی و بزرگواری

حقیقتاً شما خیلی با صفا و دوست داشتنی و بی ریا و صادق بودی و هستی

و من همیشه شرمنده مرام شما هستم

عمیقاً دوستت دارم
و شدیداً منتظرم که بر گردی
دلمون رو نشکونی ها
ما چشم انتظارتیم که با سلامتی از سفر برگردی و در این خونه رو با خبرهای خوش باز کنی
دوستت دارم

ممنون مریم عزیز. من هم جز خوبی چیزی ندیدم. دعا کن برام، اگه خوب باشم حتما میام

مریم مامان آریا
24 اسفند 91 10:44
راستی چند وقت پیش اومدم که آدرس وب سایت کتابها رو بذارم به مریضی های آریا و همسرتون برخوردم و گفتم الان شرایط خوبی ندارید
ببین بیشتر کتابهایی که اینترنتی خرید کردم از انتشارات قدیانی - وب سایت کتابک - نشر نخستین- کتاب فروشی فردا بوده
اسم اینهایی که گفتم رو سرچ کنی به راحتی سایتشون رو پیدا می کنی و می تونی سفارش بدی


مرسی مریمی. لینکشون رو از وبت ورداشتم با اجازه...
مریم مامان آریا
24 اسفند 91 10:44
کاش من هم مثل تو اینقدر خوب بودم
خیلی دوستت دارم


خوبی از خودته. مـُـردم از خجالت، شرمنده م نکن... منم دوست دارم

مریم مامان آریا
24 اسفند 91 12:00
خواهش می کنم ناراحتم نکن چرا خوب نباشی
یه پسر سالم داری
یه همسر خوب
و خودت در سلامت هستی
می خوای دو تا وبلاگی که امروز از اول تا آخرشون رو خوندم رو بهت بدم تا یه خورده از این حالی که واسه خودت ساختی در بیای و بیشتر به مثبت هات فکر کنی ؟
باید خوب بشی - خوب بمونی و بر گردی
باید

چشــــــــم
خدا رو شکر می کنم. منظور از خوب بودن، یه چیز دیگه بود. حالم خوبه. خیالت راحت...
مامان امیرحسین
24 اسفند 91 15:22
سلام.داشتن دوست بهترین نعمته برای کسایی که توی غریب و بی کسی زندگی می کنند.من همیشه دلم خوش بوده به دیدن و خواندن خاطره های خوب و شیرین کسانی که مثل خودم هستند. حتی بدون اینکه ببینمشان همیشه دوستشان داشتم و با خوشحالی شان شاد شدم و با غمشان غمگین.دنیای قشنگی است وب نامه های عاشقانه و مادرانه مان .اسمتان را نمی دانم ولی گلبرگ عزیز من خوشحالم که دوستی مثل شما دارم.بیا و باز هم بنویس که ما به نوشتن زنده ایم.سال نویتان پیشاپیش مبارک و زیبا.

ممنون از این همه لطف
الهی شما هم سال خوبی داشته باشید
مریم (مامان نگین)
24 اسفند 91 16:17
اشکمو در آوردی دختر!


من معذرت می خوام‏!
پانی(مامانه بهداد)
25 اسفند 91 0:07
من یقین دارم بهار می آید
اما این را هم میدانم که او فقط بهانه ایست برای رویش!
دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمیگیرد ، هرجا که باشد بهار را به آنجا میکشاند.(دوست خوبم مثل دل ِ تو و آریای نازنینم)
بارها دیده ام که بهار ، به عادت تکرار، میهمان دلهایی شده تا بهانه ی رویش شود...
نازنین دوستم در این مدت کوتاه جز یکرنگی و یکدلی ازت ندیدم و نخواندم، بی صبرانه و مشتاقانه منتظره دل نوشته هات و صورت ماه فرشته معصومت هستم . دنیا خیلی کوچیکه و کوتاه ِ بگذار از عادت با هم بودن لذت ببریم و از ته دلم برات آرامش و عشق و امید را از یگانه آفریدگارمون آرزو دارم.
چشم به راه عکس های تولد پسر کوچولوی بهاریم هستم. انشالله که خیلی زود و خیلی خووووووب برگردی . منو هم در این روزهای پایانی سال ببخش و دعا کن.
میبوسم خودت رو و فرشته ی بی بالت رو.

تشکر می کنم از این همه لطف.کاش لیاقت داشته باشم.
من هم جز خوبی و نیکی چیزی از شما ندیدم. امیدوارم روزای خوبی رو در کنار همسر و بهداد عزیز داشته باشی. برای ما هم دعا کن.
پانی(مامانه بهداد)
25 اسفند 91 0:09
نیایی
بهار نمی آید
پرستوها بی کار میشوند
درخت ها غم باد
حالا من هیچ ،اما
چه گناهی کرده اند این بیچاره ها؟!


چی بگم؟

الی مامان
26 اسفند 91 9:11
خدایم به حقت که ازلی است و فنا ناپذیر
بهارش را بهارستان کن از لحظات ناب عشق های بی بدیل و شادی های وصف نشدنی
دردانه اش را در پناهت در آغوشت مصون بدار از هر چه کاستی زمینی
خدایا مهرت برایش افزون باد از همین روزها تا همیشه


آمین...

نوشين مامان آريا
26 اسفند 91 11:39
سمي جون منم پيشاپيش سال نو را تبريك مي گم . و اميدوارم سال خوب و پر از شادي و موفقيت و سلامتي براي شماو همسر گرام بخصوص آريا جون باشه . در ضمن از آشنايي با شما بسيار خرسندم و اميدوارم هميشه همراهمان باشيد آرياي نازو ببوس

ممنونم.
الهی شما هم سال خوبی داشته باشید در کنار آریا و همسر محترمتون.