امروز برای چهارمین روز متوالی، خونه ی ما انفجار رو تجربه کرد (البته انفجار از نوع فاجعه) از 4 روز پیش که کم کـَـمـَـک بیماری خودش رو به من نشون داد، دیگه نتونستم سرپا بایستم و شد روز خوبی برای پدر و پسر ... وسط هال و پذیرایی ، صحنه ی درگیری تموم اسباب بازی هاست. حتی اونایی رو که تو مخفی ترین قسمت اتاق آریا جاسازی کرده بودم (چون مناسب الانش نبودن)، وارد میدون جنگ خونگی شدن... کلی بالش و پتو به داخل هال و پذیرایی راه پیدا کردن تا واسه پسرک نقش پارکینگ رو بازی کنن ... وسط اتاق آریا، تموم وسایل مربوط به تعویض پوشک، پرواز می کنن. چون یکی از سرگرمی های پسرک (که البته پدر گرامی شون به اون دامن زدن) رفتن به داخل تخت و انداختن وسایل ...