آلودگی هوا، مرگت باد
8 ساله که بودیم، یکروز بدنمان شروع کرد به خارش، اونم از نوع اعصاب خرد کنش.
یهو دیدیم دانه ای که قد ارزن بود در اثر خاراندن ما شده قد پرتقال!
به مادرمان نشان دادیم، بنده خدا ما را به دکتر اطفال رسانید، جناب آقای دکتر فرمودند کهیر است. این کودک آلرژی دارد.
در آن بحبوحه جنگ دارویی (شربت) که دکتر جان تجویز کرده بود از آن سوی کشور پیدا کردیم، اما آمپولش را نه.
خلاصه ما هم پیوستیم به جرگه انسان های دارای آلرژی.
مصیبتی داشتیم با این بیماری لعنتی و دست و پنجه نرم می کردیم باهاش اساسی.
خلاصه جنگمان ادامه پیدا کرد تا ما شدیم 18 ساله.
یعنی همان سالی که کنکور داشتیم. یک شب در حال خواب احساس کردیم نفسمان بالا نمی آید و در حال خفه شدن هستیم.
با هر بدبختی بود شب را صبح کردیم. صبح خودمان را به دکتر رساندیم. دکتر جان بعد از معاینه فرمودند شما به آلرژی تنفسی دچار هستید.
من: آقای دکتر بنده آلرژی پوستی هم دارم.
آقای دکتر: هر دوی اینها (پوستی و تنفسی) دارای یک زمینه هستند!!!!!
در عین ناباوری بعد از مدتها دیدیم آلرژی پوستی ما را ترک کرده (هست اما در نوعی دیگر) و این بار آلرژی تنفسی یقه مان را گرفته.
زجری می کشیدیم ما که قابل گفتن نیست. از بس سرفه های زیاد گلویمان بوی خون می گرفت و نفسمان در نمی آمد و مجبور بودیم هر سه ماه یکبار آمپول کورتن دار به بدنمان تزریق کنیم.
مقابله ادامه داشت تا اینکه خوشبختانه بعد از 10 سال کمی رنگ باخت.
ما ازدواج کردیم و بچه دار شدیم اما خبری از آلرژیها نبود.
تا اینکه در 6 ماهگی پسرک یکبار آلرژی تنفسی کمی ما را قلقلک داد.
و امسال برای بار دوم من و پسرک گرفتار شده ایم. و این بار تنها دلیلش آلودگی هواست، که ناجوانمردانه ما را آزار می دهد.
به پیشنهاد پزشک سنتی مجله عزیز شهرزاد، امروز من و پسرک از جوشانده گل بنفشه استفاده کرده ایم که خدا رو شکر بهتریم.
فقط امیدوارم پسرک همچون برگ گلمان مثل مادر آلرژیکش گرفتار این بیماری های عصر مدرن نشود.
چند روز بعد نوشت: خدا رو شکر حالمان بهتر است و شلنگ تخته می اندازیم