آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره

روزهای پسرانه

یه همچین پسری دارم من!

  پسرک از اول هم از اون بچه‌­هایی بود که هیچ روی خوشی به حیوونای پولیشی ِ پشمالو نشون نداد. حتی وقتی که خیلی کوچیک بود. جز اون مواقعی که تونسته بود چیزی بگیره دست‌­ش و ببره سمت دهن‌­ش. که اون موقع هم چند تا حیوون سوتی داشت که خیلی خوش‌­دست و خوش‌­خوراک (!) بودن و بیش­تر مواقعی که در حال دندون درآوردن بود، براش کاربردی بودن بعد از اون هم، من گاهی با نشون دادن عکس حیوونا و درآوردن صداشون، سرگرم‌­ش می‌کردم و اون هم تقریبا بیش­تر حیوونا رو با صداشون می­‌شناخت. البته همه‌­ی این­‌ها واسه قبل از 14-15 ماهگی بود. بعد از این­‌که ...
8 بهمن 1392

پسرک هنرمندم - قسمت دوم

  پسرک هنرمندم، برج میلاد رو نقاشی کرده       قطار بزرگه، قطار مسافربریه و قطار کوچیکه (د ِر ِزین:‌ قطار امدادی) یا به قول پسرک‌­م (د ِلـِـزین)       این­‌جا، هم بالن‌­ش رو فرستاده هوا     شهرکتاب و بازی با لگو...         شهر کتاب و بازی با شطرنج بزرگ که صفحه‌­ش رو زمین پهن بود و چون بچه‌­های بزر‌‌گ‌­تر داشتند بازی می‌کردند، نشد که عکس بهتری بگیرم         آریاجون و تلسکوپ که یه مقدار متع...
6 بهمن 1392

پسرک هنرمندم

  از هنرهای پسرک‌­م اینه که هر چیزی رو که می­‌بینه، شبیه‌­سازی می­‌کنه. نمونه‌­ش حوض تو حیاط اسم‌­ش رو هم گذاشته حوض 6 لـِـضی (حوض 6 ضلعی)       و این هم برج میلاد که با امکانات خودش ساخته     و البته که الان عکسی از قطار و ایستگاه قطار، پله­‌برقی، دوش حموم، آسانسور، توالت فرنگی و ایرانی دست­‌ساز پسرک ندارم...     و این­‌جا هم به تقلید از من داره بافتنی می‌­بافه        گاهی هم دو تا مداد برمی­‌داره و به جای میل بافتن...
1 بهمن 1392

پسرک شیرینم

  از آن‌جایی که بنده مادری هستم مخالف آموزش مستقیم (!) به کودک پیش از سن مدرسه، پسرک زرنگی می­‌کند و از CD های خودش و ما، ترانه می‌آموزد و با کمال اعتماد به نفس، اوقاتی از روزش را به آوازخوانی می­‌گذراند. و چه­‌قدر لطیف و بامزه و دوست‌­داشتنی می­‌خواند با اشتباه گفتن بعضی از کلمات. این حس بیش­تر زمانی به سراغ‌­ش می‌­آید که به روی صندلی یا هر سطح بالاتر از سطح کف خانه نشسته و یا ایستاده باشد. امروز؛ زمانی را برای چهچه زدن انتخاب نمودند که بنده در حال اقامه‌­ی نماز بودم. پسرک، با کمال تبحر، به روی صندلی­­‌شان که دقیقا روبروی...
19 دی 1392

گنجیشک لالا،‌ مهتاب لالا، مامان لالا

  به تازگی؛ هر چه‌­قدر پسرک کم خواب شده است و تا پوست‌­م را نکــَنَد ، ساعت 2 بعد از نیمه شب هم رخصت آرمیدن! به من نمی­‌دهد؛ برعکس‌ ِ پسرک، عصرگاهان چنان اسیر خواب می‌­شوم که توان بازکردن چشم‌­هایم را حتی وقتی زمین و زمان را به هم می‌دوزد، ندارم و این اتفاق هر روز حوالی 5-9 شب تکرار می­‌شود، که اگر توان و فرصتی برای رهایی از چنگال خواب نباشد،‌ خودم را می‌­سپرم به دستان پرقدرت‌­ش و این در حالی‌­ست که پسرک هر 5 دقیقه بیخ گوش‌م زمزمه می­‌کند " مامان ج ی ش دارم " . چرا که به خوبی دریافته تنها چیزی...
23 آذر 1392

تو را برای دوست داشتن، دوست می دارم!

  خستگی‌­های تمام هفته که گره می­‌خورد به عصر سرد و بارانی جمعه؛‌ پدر و پسر عزم بیرون رفتن مردانه را دارند، هر چند تعارفی می‌­زنند تا تنها نباشند و تنها نمانی... اما همه‌­ی هفته که روزشماری کرده باشی برای خلوت دلخواه‌­ت، تنهایشان می­‌گذاری تا تنهایت بگذارند؛‌ تا سکوت را با تمام وجود ببلعی... موسیقی دلخواه‌­ت می­‌شود همراه‌­ت تا کارهای نیمه کاره‌­ی هفته فیصله پیدا کنند و کمی آرامش بیابی. همین میان،‌ بین کلی کار معلق مانده، دل­‌تنگ پسرک می­‌شوی، دل‌ت برای بوسیدن و بوییدن عطر گلویش لک می‌­زند....
17 آذر 1392

باران تویی

  من نمی­‌دونم؛ با بچه‌­ای که ساعت 3 بعد از نیمه شب می­‌خوابه و ساعت 8 صبح با جیغ بنفش از خواب بیدار می‌­شه و به طرز وحشتناکی منو بیدار می­‌کنه؛ طوری که فکر می­‌کنم زنبور(!) زدتش... یا این­‌که؛ با بچه‌­ای که موبایل رو به موت منو که تا حالا چندین سقوط آزاد داشته و هر بار چترش باز نشده و با مخ خورده زمین و دیگه داره نفس‌­های آخرشو می­‌کشه، با این حال بازم همون بچه دست از سرش بر نمی‌داره... یا این­‌که؛ با بچه‌­ای که تازگی­‌ها به شعله‌­های آتیش علاقه‌­مند شده و همش اطراف اجاق گاز ...
4 آذر 1392

سخنوری های پسرک - 1

  موقعیت: کتاب جدیدی دستمه که تا حالا آریا اونو ندیده. منم دارم جلدشو (اول و انتهای کتاب) نگاه می‌کنم و اونا رو می­‌خونم. پسرک هی میاد جلد روی کتابو در حالی کتاب تو دستمه نگاه می­کنه، باز سرشو خم می­‌کنه،‌ جلد پشت کتابو نگاه می‌­کنه و خودش متوجه می‌شه که تا حالا اونو ندیده. با یه حالتی از خواهش و انتظار می‌گه: مامان دَرشو باز کن توشو بدینیم (ببینیم)؛ برام بخونش!!     موقعیت:‌ کنارم دراز کشیده، داریم با هم برنامه‌­ی رادیو هفت رو نگاه می­‌کنیم. یه آقایی داره یه ترانه‌­ای می­‌خونه که شاد نیست. برگشته با یه روا‌ن&zw...
30 آبان 1392