آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره

روزهای پسرانه

خداحافظی با پوشک - مرحله ی نهایی

  تو این هفته، پسرک حسابی همت به خرج داد و باهام همکاری کرد... تموم کارهایی رو که تو این 3-4 هفته‌­ی اخیر انجام داده بودم، این هفته هم انجام دادم با این تفاوت که دیگه بهش نگفتم هر وقت جیش داری بهم بگو. (چون اصلا نمی‌­گفت و خودم تو فواصل زمانی معین و با توجه به حجم مایعاتی که خورده بود،‌ می‌­بردمش حموم) گفتم هر وقت جیش داشتی بگو: " مااامااان؛‌ مااامااان؛ جیش دارم " دوز هیجان ادای این جمله رو این قدر بالا بردم که نیم ساعت بعد در اوج ناباوری دیدم با همون لحن و همون هیجان این جمله رو بهم گفت. و الان چند روزیه که پسرک با همین جمله هر بار صورت‌­م رو لبخندی می‌­...
17 آبان 1392

صبر و تدبیر؛ لازمه ی خداحافظی با پوشک

  اول نوشت: اینا تجربیات منه واسه جدا کردن آریاجون از پوشک. به هیچ عنوان نسخه‌­ی پیشنهادی نیست. چرا که هر بچه‌­ای خصوصیات مربوط به خودش رو داره. اولین موضوعی که تو جدا کردن بچه از پوشک مهمه اینه که اون به آمادگی جسمی و روحی رسیده باشه. آمادگی جسمی همون کنترل کردنه و آمادگی روحی به نظر من همون آمادگی شناختی از دفع و خیس بودنه. که این آمادگی اغلب حوالی 30 ماهگی اتفاق می‌­افته. تا پیش از اون بچه­‌ها بسیار به دفع علاقه دارن. یعنی دفع براشون یه کار لذت­‌بخشه. جاش هم مهم نیست،‌ تو پوشک، تو شلوار، رو فرش و یا هر جای دیگه (موضوع جالب بودنه دفعه براشون) این مورد رو حداقل خودم در...
16 آبان 1392

دنیای ماشین ها

    این پسر، تحت هیچ شرایطی دست از سر ماشین ورنمی‌داره،‌ حالا هر ماشینی باشه، فرقی نمی‌کنه.  (لباس‌شویی،‌ سواری،‌ سنگین،‌ راهسازی و ساختمانی)   مدتیه شدیدا  به ماشین آلات راهسازی و ساختمانی علاقمند شده ... بیل لـِـبــِـکی = بیل مکانیکی جـَـهلـَـقیل = جرثقیل میسکـِـل = میکسر کانتـِـل = تانکر لود ِل = لودر ماشین آتشانی = ماشین آتش نشانی آلـُـماس = آمبولانس و در آخر؛ ماشین پژو = اون ماشین / موتور بزرگه که پشت سرشه ...
14 مهر 1392

و من نگاه ت کنم...

    تو لب‌­خند زیبای خدا باشی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو همه‌­ی من باشی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو کودک ِ من باشی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو با من حرف بزنی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو بخندی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو نق بزنی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو خیال­‌بافی کنی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو روزی هزار بار(!) با لحن خاص خودت صدایم بزنی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو شیرین‌­زبانی کنی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو برایم داستان‌­سرایی کنی و من نگاه‌­ت کنم؛ تو دست کوچک‌­ت را میان دست‌­م بگذاری، با من قدم...
11 مهر 1392

پاییز مبارک

    پاییز؛ سلام                                                                      پاییز ِ زیبا؛ سلام پاییز ِ برگ ریز ِ هزاررنگ؛ سلام سلام پادشاه فصل­‌ها ... ســـــــلام ...   رسیدن‌­ت به خیر دوست‌­ترین ...     پاییز ِ مهربان؛ تو خوب می‌­دانی که همه‌­ی معصوم­یت کودکی‌­ام گره خورده به بی‌­قراری­‌های تو. گره خورده به آن روزهایی که خور...
1 مهر 1392

بزرگمرد خونه ی ما

  آریاجون؛ این مطلب را در حالی می­‌نویسم که مدتیه، کم کـَم­َک از من فاصله گرفتی و هم­دََم اوقات بابا رامین شدی. فکرش هم نمی‌­کردم که به این راحتی وابستگی رو پس بزنی و مستقل بشی، مردی بشی واسه خودت. حتی تو خواب هم نمی‌­دیدم برای خوابیدن جایی غیر از آغوش­م رو پیدا کنی. خوش­حال‌­م که قدم به دنیای بزرگ مردانه گذاشته‌­ای. چه قدر خوش­حال‌­م ... اصلا نفهمیدم که کـِـی این­‌قدر بزرگ شدی؟ این­‌قدر بزرگ که حتی برای درد هم گریه نمی‌­کنی. که اگر هم اشک بریزی، هم­زمان دستای کوچیک­ت را برای برداشتن‌­شون به سمت...
30 شهريور 1392

تو گل سرخ منی!

  در پی به پایین پرتاب شدن هرگونه جنس منقول توسط پسرک از هر ارتفاعی که به تازگی منحصر به پله‌های ساختمان شده و انگار این میل تمامی ندارد ؛ پدر به پسرک تذکر دادند که افتادن هر وسیله‌ای به پایین برابر است با برداشته شدن توسط آقای همسایه و نیست و نابود شدن توسط ایشان ... (که اغلب ایشان مسؤولیت هماهنگی با جناب نظافت‌­چی را دارند)     پدر در حال ترک خانه پسرک با حالتی نگران:   " بابا؛ مواظب باش از پله‌­ها نیفتی، آقای همسایه تو رو ورمیداره می‌بره " ...
25 شهريور 1392